ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

سه داستان کوتاه، از سه مرد بزرگ

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ





داستان اول: 
مرد، پس از سالها دوری از پدر، خسته از نابرادری ها، به زندان افتاده بود. زندانی که نه امید رهایی اش بود و نه کورسوی نوری ... در این چند سال اتفاقات از بد بدتر را دیده بود، ناجوانمردی ها، بی عفتی ها، گوهرنشناسی ها، و حالا بی هیچ آینده ای، تنها به امید خدایی که پاکی هایش را می دید، با خاطری آسوده، به تکلیفش می اندیشید، تکلیفی که خدایش از او خواسته بود... هدایت دل ها ... تنها چیزی که برای ادای وظیفه اش نیاز بود، انسان بود و دلش، که اکنون، در این سالیان متمادی زندان، برایش مهیا بود...اعتقاد داشت که انجام وظیفه نه زمان می شناسد، نه مکان و نیاز دارد به کسوت خاصی ... پس بی هیچ درنگی، بی هیچ دلتنگی ای، بی هیچ بهانه ای و بی هیچ تر غر زدنی،  شروع کرد به انجام وظیفه ... وظیفه ی هدایت انسان ها ... 

داستان دوم: طلبه ی جوان، مانند اکثر طلاب، در پی راهی برای کسب معنویات بود. کسانی اما، به پدرش خبر رساندند که پسرت را دریاب که نزدیک است که به صوفیه بپیوندد. پدر نیز که مهر پسر به دل داشت، فرزند دلبند را از هر عمل مستحبی منع کرد ... پسر اما، چون و چرا نیاورد، بهانه نتراشید، نگفت "حالا که پدرم نمی بیند در پی کسب معنویات، مستحباتم را انجام دهم" ، توجیه هم نکرد. فقط اطاعت کرد... کاری که وظیفه اش بود را انجام داد. تا جایی که نماز شب هم نمی خواند. چون می دانست همان که نماز شب خواندن را وسیله ی قربش قرار داده، اکنون نخواندنش را وسیله ی امتحانش کرده. پس بی هیچ درنگی، بی هیچ دلتنگی ای، بی هیچ بهانه ای و بی هیچ تر غر زدنی، شروع کرد به انجام وظیفه... وظیفه ی اطاعت و بندگی... 

داستان سوم: آرزویش تحصیل در حوزه ی نجف بود. حال که پدر تحقق این آرزو را اجازه نداده بود، از شهر و دیارش راهی قم شد. گمشده ی خود را همانجا یافت و این سفر را نهایت لطف پروردگار به خود می دانست. خوشوقتی اش اما، دیری نپایید که شنید پدر بیمار است و محتاج مراقبت. مردد شد. انتخاب سختی بود: بماند و به آینده ی روشن حوزه ی قم دل ببندد، یا آن که وظیفه اش را انجام دهد و بازگردد و از پدر نگهداری کند.  دوستان منعش می کردند از رفتن و بشارتش می دادند به فردای زیبایش در حوزه ی قم. او ولی به تکلیفش می اندیشید. تکلیفی سخت، اما ناگزیر. پس بی هیچ درنگی، بی هیچ دلتنگی ای، بی هیچ بهانه ای و بی هیچ تر غر زدنی، شروع کرد به انجام وظیفه... وظیفه ی کسب رضای خدا ... 


1- این سه داستان، هرچند تکراری، جا دارد که هر کدام را ساعتها رویش فکر کنیم. دوستان خدا همیشه عزت را در جایی می جویند، که رضای خدا در آنجاست. اگر چه سخت و مخالف میل درونی باشد، و هرچند کسانی پیدا شوند از گوشه و کنار که کنایه بزنند، غر بزنند و دیوانه ات بخوانند. آن چه مهم است این است که در هر لحظه کاری که وظیفه ی توست انجام دهی. هرچند سخت، هرچند ناخوشایند... 

2- داستان اول که بسیار آشناست و دوست داشتنی، داستان حضرت یوسف نبی (ع) است. او که با وجود آینده ای تاریک در کنج زندان غم -بی آنکه خطایی کرده باشد- فقط و فقط به فکر وظیفه اش بود و رفقای زندانش را به عبودیت خدا می خواند : " یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار " و  همین وظیفه مداری اش بود که او را عزیز مصر کرد. 
داستان دوم، زندگی آیت الله بهجت است و داستان سوم، رهبر عزیزمان، امام خامنه ای. کسانی که بی شک، از باعزت ترین و بزرگترین مردان روزگارمان می دانیمشان. 

3- گاهی ما آدم ها فراموش می کنیم که برای چه به دنیا آمده ایم...
 هدف خدا از آفرینشمان این بوده که در کل چند سال عمرمان، مثلا معادل وزن 3 کیلو برای مشکلات و غم هایمان گریه کنیم و شش فرسخ برای دلتنگی های دنیایمان قدم بزنیم ... یا اینکه جایمان را در دنیا بیابیم و در هر ثانیه، هر لحظه، هر دم، وظیفه ای که بر گرده ی مان است را بشناسیم و انجامش دهیم. حال انتخاب با ماست. هرچند انتخاب سختی است که بی هیچ درنگی، بی هیچ دلتنگی ای، بی هیچ بهانه ای و بی هیچ تر غر زدنی، شروع کنیم به انجام وظیفه... وظیفه ی کسب رضای خدا ... 

و اطمینان داشته باشیم که عزت فقط و فقط به دست خداست. در آینده ای روشن، آینده ای زیبا ... مثل آینده ی یوسف(ع) ... و اجابت زیبای خدا به دعای یعقوب نبی (ع) 

4- اعیاد قشنگ شعبانیه، میلاد اباعبدالله امام حسین (ع)، حضرت اباالفضل العباس(ع) عبد الصالح، امام سجاد (ع) زین العابدین، حضرت علی اکبر (ع) شبه پیمبر (ص)، و میلاد صاحب و ولی امرمان، امام خوبی ها و مهربانی ها حضرت بقیة الله اعظم (عج) بر همه ی دوستان عزیزم مبارک. زیر سایه ی اهل بیت خوش باشید.



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۳/۱۱
  • ۷۷۷ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۱)

  • خادم الحسین
  • سلام.
    فرا رسیدن اعیاد شعبان بر شما مبارک باد...

    با مطلبی در این باره به روزیم.

    منتظر حضور گرم و نظرات زیبا و روح بخشِ شما.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    التماس دعای فراوان
    پاسخ:
    سلام. اعیاد شما هم مبارک

    میگما این سه تا داستان مال یه نفر بود؟ اصن این ها کی بودن؟
    پاسخ:
    یا حضرت عباس!!!! 
    افسان متن رو تا آخر نخوندی ؟؟ تو بند 2 توضیح دادم که این ها کیان بودند! 

    راستش خیلی دقت نکردم...

    حال ندارم با دقت بخونم

    پاسخ:
    خدایا به هرچی میدی شکر!!! به هرچی میگیری شکر!!!! (شکلک متاسف!) 
    سلام 
    داستان رو که خوندم  کمکی به فکر فرو رفتم ماهم گاهی وقتا شده به خاطر دل پدر مادرمون از بعضی چیزا میگذریم اما اینقد کچ خلقی میکنیم  و منت میذاریم که اصلا رضای خدا ازبین  میره کاش بفهمیم معنی رضایت خدا رو کاش باور کنیم این که همیشه تلاش کنیم به خواسته دلمون برسیم تنها راه بزرگ شدن نیست گاهی باید بگذریم با کمال رضایت بگذریم
    پاسخ:
    سلام فامیل جونم.حق با توست. همین گذشتنا آدم رو بزرگ می کنه. ولی متاسفانه این روزا این مسائل برا ما بی معنی شده
    میگم افسانه جون وقتی داری مطلب رو میخونی خوابی که اینقد ضایع سوال میپرسی
    پاسخ:
    بچه ام از بس سرش واسه پایان نامه شلووووووووغه، وقت نداره با دقت بخونه!!!

    بیایید سیری کوتاه در حقیقت عجیب انسان داشته باشیم و سرّی از اسرار آن را با هم مرور کنیم...
    فکر میکنم این مطلب دید جالبی درباره انسان بدهد
    دعوتید به "سیری کوتاه در حقیقت بوالعجب انسان"
    یا حق

  • خادم الحسین
  • سلام.
    اعیاد شعبانیه بر شما مبارک باد.
    انشا الله همیشه در زندگی شاد باشید.
    به امید ظهور آقا امام زمان و شادی دائمی در زمان ایشان...
    ................................................
    با سوالی در مورد انسان به روزیم...
    منتظر شما و نظرات زیباتون

    التماس دعا
    یا علی مدد
    پاسخ:
    سلام. اعیاد زیبای شعبان بر شما هم مبارک
    ممنون از حضورتون
  • گلبرگ دانلود
  • سلام بر شما ،
     از ورژن جدید قالب راز دیدن فرمایید .
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام. ممنون از لطفتون

    فامیل دورجون! بله ما کلا اینجوریم. چی می گی هان...

    اصن دوست ندارم با دقت بخونم...حرفی داری...

    امروز از اون روزاست که دلم می خواد با یکی دعوا کنم.

    پاسخ:
    افسان جونم. قربون رفیق گلم. بیا خودم باهات دعوا میکنم. فقط گفته باشممم اعصاب من خط خطی تر از توئه، میزنم شل و پلت میکنم به دفاعیه ات نمی رسی ها!!!!!
    نه با تو حال نمیده دعوا. با همون فامیل دور بیشتر می چسبه. نمیدونم چرا...
    پاسخ:
    احتمالا به خاطر شباهتش با فامیل دور (ورژن اصلی) باشه !!!!
    سلام 
    عیدای قشنگ شوما هم مبارک
    به قول فامیل، ما هم گاهی از بعضی چیزا میگذریم اما با کج خلقیامون ارزشش رو نابود میکنیم.
    انشالله خدا توفقی بهمون بده که در هر موقعیتی تشخیص بدیم وظیفمون چیه و درست و بی منت به وظایفمون عمل کنیم.
    پاسخ:
    سلام. اعیاد شما نیز قشنگ 
    فامیل تو کل عمرش یه حرف خوب اگه زده باشه همینه!!!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی