ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

MP3 شدن زیر پای عاشقانش (قسمت پنجم و آخر)

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۴ ق.ظ

ادامه قسمت چهارم


صحنه ی هشتم:

مکان: صحن مرقد

زمان: هنوز زمان را نمی دانیم. چون گوشیهایمان را تحویل نگرفته ایم ولی باید حدود 11.5 باشد.

در میان انبووووه جمعیت، پیدا کردن اتوبوس شماره ی 42 (اتوبوسی که گوشیهایمان را تحویلش داده بودیم) دیگر از آن عجایب روزگار بود! از اینطرف به آنطرف، از این اتوبوس، به آن اتوبوس، ولی انگار اتوبوس شماره ی 42 علف شده و به دهان بزی رفته بود!!! (نکته ی جالب توجه در اینجا این بود که 3 تا آدم عالغ و باقل! فکرمان را به کار نمی انداختیم که ببینیم گوشی ها را از کجای صحن تحویل داده ایم!!! و هر سه مان مثل مرغ پرکنده فقط به دنبال نشانه های زمان آمدن می گشتیم)

 کم کم برایمان محرز شد که حالا حالاها باید برویم و برویم و برویم تا جانمان بالا بیاید!!!! البته از جانب رفتن و رفتن، بنده مشکلی نداشتم. چون کفش هایم طبی بود و راحت (همچنین جادارد از این تریبون، از شرکت سازنده ی کفش های طبی، تچکر وافر به عمل بیاید. دم ِ کفشهایتان آتشفشان!) ولی حوریه و مرضیه انصافاً پاهایشان در مسیر عشق، تاول زده بود و توان راه رفتن نداشتند. به طوری که سر انگشتان ِ پای حوریه، تاولهایی زده بود به قدر بیسکوییت ساقه طلایی!! و بنده خدا کفش ها را کنده بود و گویا در وادی مقدس طوی گام بر می داشت. با کفش هایی در کف دست و آتشفشانی اندر دل!!! (حقش بود در اینجا حوریه را همچون نعشی روی دستهایم بگیرم و رو به دوربین صدا و سیما و خطاب به جهانخواران و مستکبران فریاد بزنم: "نگاه کنیـــــــــــــــد! اینا گزینه های روی میز ماست!!!! ولی حیف که دیگر برای این کارها دیر بود. درواقع دوربینی برای ضبط پیدا نمی شد) به هر زوری بود، یقه ی اتوبوس شماره ی 42 را گرفتیم و گوشی های نازنینمان را پس ستاندیم و با سرعت جت به مسیرمان به سمت پارکینگ استان اصفهان به راه افتادیم.

صحنه ی نهم:

مکان: اتوبوس VIP ی مذکور

زمان: حدود ساعت 12.5 ظهر

به پارکینگ استان اصفهان که رسیدیم، دیگر سر از پا نمی شناختیم. پس دستی به جام باده و دستی به زلف یار، پریدیم توی اتوبوس ولی با چشم غره که چه عرض نمایم!! با زبان غره ی حضار مواجه شدیم که : خال بزنید!!! یک ساعته منتظر شماهاییم کجا بودید تا حالا؟؟؟ ("خال بزنید" یک فحش ملس کاشونی است! از همان ها که شُش آدم را حال می آورد!)

و ما مات و مبهوت، با لبی عطشان، قلبی ناآرام و پاهایی پر از ساقه طلایی!!! فقط نگاه کردیم و گفتیم: شماها چطور از آنجا تا اینجا را به این سرعت طی کردید؟؟؟؟ ما که از اواخر سخنرانی تا الان داریم می دویم!!! و پس از پرس و جو های فراوان کاشف به عمل آمد که بعععله!! خانم ها اصلا داخل حسینیه که هیچ!! داخل مرقد هم نیامده اند! فقط نشسته اند پای آن حوض سه طبقه که تا پارکینگ استان اصفهان پنج دقیقه هم راه نیست!!! و جالب این که به ما هم خرده می گرفتند که چرا رفتید داخل حسینیه!!!!!

گفتیم خب حضار گرامی! شما که می خواستید توی صحن، دم حوض سه طبقه بنشینید، و حتی زیارت هم نکنید، اصن به آمدن ِ این مسیر طولانی کاشان تا تهران نیازی نبود!! می نشستید پای تلویزیون حضرت آقا را هم زیارت می کردید، رنج سفر هم به جان نمی خریدید!! (جالب این که همان خانمی که بازبانش نیشتر بر قلب رنج دیده ی ما فرو می نمود، تحت تاثیر بلبل زبانی های حوریه، آخر کار می خواست دست حوری را بگذارد تو حنا و خواستگار برایش بفرستد!! خدا شانس بدهد!) 

ولی انصافاً و صد بار انصافاً، این رنج که هیچ، اگر هزار برابرش هم بر ما وارد می شد، به دیدن یک لحظه ی جمال حضرت آقا می ارزید، و حقیقتاً شاعر خوش سروده که "لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست... لختی بخند، خنده ی گل زیباست"...

 و این نه تنها زبان حال ما سه تن، که زبان حال همه ی حضار ِ توی حسینیه و مرقد بود که به عشق حضرت امام و مقام معظم رهبری این راه های طولانی را گز کرده بودند و به مراسم رسیده بودند. و حقیقتاً که این عشق در دل جوانان و مردم عزیزمان، پس از گذشت سی و اندی سال از انقلاب و پس از گذشت بیست و اندی سال از رحلت حضرت امام، حکایت از ماورایی بودن این انقلاب و رهبری عظیم الشانش دارد.

 از ته ِ تهِ دل، از خدا می خواهم که رهبر عظیم الشأن انقلابمان را سلامت و موفق بدارد و این عشق را تا ظهور حضرت حجت (عج) هم برای ما سه تن، و هم برای همه ی مردم حفظ کند و روز به روز بیشتر و بیشتر... و از قلبمان به اعمالمان جاری اش کند و واداردمان که برای حفظ و ارتقای نظام مقدسمان تلاش کنیم.

و در آخر، پس از کل کل کردن های متعدد با اتوبوسیان، افتادیم روی صندلی های نرم و جیگر ِ VIP و از خستگی خوابمان برد و اصلا نفهمیدیم تهران تا کاشان چه اتفاقاتی اندر اتوبوس افتاد که بخواهیم روایتش کنیم، پس به همین میزان بسنده می نماییم و به خدایتان می سپاریم. 

یاحق

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۴/۰۹
  • ۶۵۷ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۲)

  • منتظران ظهور
  • سلام علیکم

    حجـــابــــ چشمــــ(مطلب شماره15)
    منتظر شما و نظرات زیباتون
    اللهم عجل لولیک الفرج
    برای ظهور آقا صلوات
    التماس دعا
    یا علی مدد
    ................................
    گروه فرهنگی منتظران ظهور
    دستت طلا

    عشق کردم با کل خاطراتت و مخصوصا بند آخر :-*
    پاسخ:
    فدایی داری :) 

  • سجاد(ازعشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم...)
  • سلامتی همه اونهایی که بدون منت برای خدا روزه میگیرن و تو این ماه مخاطب خاصشون فقط خداست
    پاسخ:
    سلامتیشون صلوات
  • سجاد(ازعشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم...)
  • شگفتاازمن که توکلم برمردم است وتوقعم ازخدا!
    شگفتاازمن که هرآنچه خواسته ام کرده ام بالفظ اگرخدا بخواهد!
    شگفتاازمن که تنها اندوه رابه مهمانی خداوندمیبرم وسهم شادیم را نمی پردازم!
    شگفتاازمن که لقمه های مردم را میشمارم وهدایای بیشمارخداوندرا از یاد میبرم!..
    اللهم عجل لولیک الفرج
    پاسخ:
    ممنون. خیلی قشنگ بود
    التماس دعا در ماه میهمانی خدا
    خداخیرت بده، شبکه سه که امسال طنز باحالی نذاشته، کلی خندودوندیمون. کاش سفرنامه ت تا پایان ماه رمضون تموم نمیشد...
    پاسخ:
    فدات جیگر. ان شالله همیشه خندون باشی
    من چیکار کنم افسان؟ میام طولش بدم، فامیل دور میگه یه چیزی می زنم تو سرت مگه دونگ یی نوشتی؟ 
    میایم تمومش کنیم رفقا میگن کاش تموم نمیشد :( 
    ای جـــــــــــــــان
    گوارای وجودت اون لحظات خوب..
    التماس دعا سیدنا
    پاسخ:
    سلام بر مولای خوب خویشتن :)
    فدایت گردم. ان شالله روزی خودت
    اره خودمم می دونم که گزینه روی میز رهبرم!!!از اینکه منو به دنیا معرفی کردی ممنونم.میدونم از این به بعددشمن طوری دیگه ای به من نگا می کنه شایدم اسمم رفت توی لیست ترور بغل  سردار سلیمانی!!!!!!!!!
    خیلی قشنگ بود رفیق
    پاسخ:
    حوری خوب که فکرامو کردم دیدم اگه هنوز دوربین های صدا و سیما کار هم میکرد، من زورم نمی رسید این هیکل تو رو بگیرم رو دستام !!!! خودت برو خودتو به عنوان گزینه های روی میز معرفی کن خواهر!!!
  • علمدار زهرا سلام الله علیها
  • سلام سیده جونم.

    طاعات و عباداتت قبول باشه جان دلم...

     

     

    پاسخ:
    سلام عزیزدل
    همچنین عبادات شما قبول باشه
    ان شالله برا ما هم دعا میکنید دیگه :)
  • منتظران ظهور
  • سلام علیکم

    هر روز با یک مطلب به روزیم...

    مکالمه ی شیطان با خدا در ماه رمضان...(مطلب شماره19)
    منتظر شما و نظرات زیباتون
    اللهم عجل لولیک الفرج
    برای ظهور آقا صلوات
    التماس دعا
    یا علی مدد
    ................................
    گروه فرهنگی منتظران ظهور
  • فانوس جزیره
  • سلام علیکم
    دعوتید به دیدن رایگان فیلم
    اینجا شهر دیگریست

    راجع به غربت دو روز آخر زندگی امیر المومنین علی (علیه السلام)

    به کارگردانی: احمدرضا گرشاسبی
    با حضور عوامل فیلم و اهل قلم

    اطلاع بیشتر:
    azf06.blog.ir

    بزرگوار می توانید با دوستان و خانواده خود تشریف بیاورید.
    لطفا رسانه باشید و به دوستانتان اطلاع دهید
  • رضا زارعی
  • زیبا بود
    +
    آپم
    پاسخ:
    ممنون
    همچین هرکی ندونه فکر میکنه خواهر رضا زادم!!!!!تو کوچیک موچیکی به من چه ؟؟!!!درضمن سال دیگه که عطیه تنهایی رفت میگم جلو دوربینا خودش معرفی کنه بعد اسم منم بگه که گزینه روی میز رهبریم!!!!!!!چطوره؟؟
    پاسخ:
    وااااا چشه مگه؟ خیلی هم دلت بخواد خواهر قهرمان دنیا باشی!!
    مگه قراره عطیه در سال آینده تنهایی بره؟ یعنی در اعتراض به وضعیت موجود؟؟؟؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی