ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

ساده و صمیمی

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ



http://pic.photo-aks.com/photo/animals/bird/pigeon/medium/%DA%A9%D8%A8%D9%88%D8%AA%D8%B1-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82.jpg



دلم تنگ است برای نوشتن

نمی دانم چه اتفاقی افتاد که نوشتن را کنار گذاشتم، احساس میکنم دیگر نمی توانم مثل گذشته، احساساتم را حکاکی کنم.

احساس میکنم احساس را نمی شود روی تکه ای کاغذ آورد

گرچه تا همین چند وقت پیش هم خودم همه آنچه در دلم میگذشت را می نوشتم.نمی دانم چه شد که دیگر ننوشتم...

فکر می کنم شلوغی های کار هم بی تاثیر نباشد در این دوری...

از علت و معلول بگذریم، الان من این جایم، در آستانه ی نوشتن.

دلم میخواهد بنویسم و رها کنم این حس در غل و زنجیر شده را... این بغض فروخورده را... من عاشق نوشتن بودم!

امروز وقتی به وبلاگ عروس خانم گل، ریحان عزیز سر زدم، و نوشته هایش را خواندم، ناخودآگاه دلم هوای نوشتن کرد.

چقدر قشنگ و ساده می نویسد از روزهای اول زندگی مشترکش، و چه زیبا مرا برد به روزهای اول پس از ازدواجم؛

حس های ساده ی صمیممی،

نگاه های عاشقانه ی عمیق،

سجده های طولانی شکر،

"چه خوب که خدا تو را به من داد" های ناگهانی،

آرامش قلب ها و لمس دست هایی گرم که مطمئنی تا ابد برای تو می ماند،

دوستت دارم های پی در پی، دلتنگی های میانه روز و ...


تبریک ساده و دست خالی مرا بپذیر، گرچه خیلی دیر است ...


و ممنونم از تو، ریحان عزیزم، که مرا بردی به حال و هوای روزهای اولم، روز های اول آرامش پس از آن همه تشویش و اضطراب ؛ بعد از آن همه بالا و پایین پریدن ...


برایتان دعا میکنم هیچ وقت از این حال و هوای قشنگت دور نشوید، همیشه عاشق بمانید و مثل روزهای اول دست های هم را بفشارید.

 


دل نوشت:

1-کبوتر هم که باشی، گاهی دود و دم شهر، پر و بالت را سیاه می کند و به یک هوای پاک نیاز داری... چیزی شبیه حرم...

2- تصمیم دارم دوباره بنویسم، نه تنها در این دلکده، که در دفتر خاطراتم نیز... دوست دارم تنهایی هایم را پر کنم از خودم. خودی که مدت هاست مرا تنها گذاشته...




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۲/۰۱
  • ۳۹۷ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۲)

سلام سید خوبی 
من که الان ماهاست حتی دیگه برا دل خودمم نمینویسم اصلا انگار تمام کلمات رو فراموش کردم دل که رو به راه نباشه قلم رو کاغذ نمیچرخه برا نوشتن خیلی دلم میخواد مثل اون موقع ها بشینم و بنویسم اما نمیتونم 
پاسخ:
سلام عزیزم
همین که میتونی بنویسی و اینقدر گرم و ساده حسترو بیان کنی عالیه. ادامه بده عزیز.نوشتنو کنار نذار.بذار چشمه ذوقت بجوشه

این شعر رو خیلی وقت پیشا گفتم اونوقتا که هنوز دل و دماغ داشتم ایراداتش زیاده اما به هر حال تقدیمش میکنم به شما چون دوستش دارم میدمش به شما

شاعر نبوده ام که تو را یک غزل کنم 

در بیت های خود به خیالم سفر کنم 

با صنعت خیال خود آنجا که میشود 

در یک ردیف ساده کنارت به سر کنم 

با رنگ های چشم تو تشبیه تازه ای....

آنوقت آسمان و زمین را خبر کنم

شاعر نبوده ام  که کنارت یکی دوبیت

آرام و بی خیال شبی را سحر کنم

پاسخ:
طاهره جان شعرت معرکه اس به جان خودم.
چرا نگفته بودی که همچین طبع شعر لطیف و زیبایی داری؟
عشق کردم با شعر قشنگت.دمت آتشفشان
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی