ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

مرا هم پیرمرد سلمانی بدان

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۱ ب.ظ

دارم زور می زنم... دارم شدیدا زور می زنم تا شاد باشم...

زور می زنم تا نکند دیدن خلق های آویزانم عزیزانم را برنجاند. دلتنگم. دلیلش را هم نمی دانم. بی شک باید دلیلش گناهانم باشد...

این روزها عجیب یاد حرمم. حرم...

یاد روزی که نشسته بودم توی یکی از همین رواقها یا صحن هایی که قطعه ای از بهشت است، نشسته بودم و گوش سپرده بودم به نوای مداحی... از کرامات امام مهربانم می گفت.

از پیرمرد سلمانی که در راه نیشابور خودش را رسانده بود به آقا، تا به بهانه ی اصلاح سر مبارکش، اندکی عرض ارادت کند. از امام رئوفم می خواند که نیم نگاهی انداخته بود به سنگی و تبدیلش کرده بود به طلا... در ازای مزد سلمانی ! و مرد سلمانی که به جای طلا از امام پیراهنی خواسته بود و قولی... که لحظه ی مرگش بیاید... و از وفای عهد امام گفت ... از امام گفت... از مهربانی اش...

آقای مهربان من. دلم برایت تنگ است. ناراحتم که خوب از روزهای با تو بودن استفاده نکردم. گرچه تو همیشه با منی. همینجا درست میان قلبم...

آقای عزیزم...

گناهکارم قبول، بی خدایی قلبم را سیاه کرده قبول... ولی این دل از سنگ خاره کمتر نیست. حداقلش این است که محبت شما را در خود جای داده است.

مطمئنم که اگر بخواهی می توانی با نیم نگاهی قلب سیاه و گرفته ی مرا طلا کنی. حتم دارم که می توانی تغییرم دهی. شادم کنی... می دانم که به عهدت وفا می کنی.

یا معین الضعفاء!...



داستان زیبای پیرمرد سلمانی را می گذارم در ادامه ی مطلب. حتی اگر شنیده ای یک بار دیگر بخوان و این بار با دل شکسته ات از امام تقاضا کن ... شک نکن که امام می تواند و می خواهد که آرامت کند...




عنایت حضرت امام رضا به سلمانی

در مدت توقف حضرت رضا علیه‏السلام در شهر نیشابور روزی امام وارد حمام شد. سلمانی برای تراشیدن سر مبارک آن حضرت به حضور معرفی شد و شروع به کار کرد. در خاتمه امام توجهی به سنگ دست وی نمود و سنگ به طلا تبدیل شد. سلمانی گفت: یا بن رسول الله، من از شما طلا نمی‏خواهم، تقاضای دیگری دارم. 

فرمود: آنچه میل داری بخواه. 

عرض کرد: در آن وقتی که ملک الموت برای قبض روح من حاضر شود، فراموشم نفرمایی. 

امام فرمود: طلا را بردار، قول می‏دهم که هنگام مردن هم تو را فراموش نکنم. 

روزی حضرت در مجلس مأمون خلیفه‏ی عباسی بود در حالی که کلیه‏ی وزرا و رجال مملکت اطراف او بودند. یکباره صدای حضرت را شنیدند که فرمود لبیک، و امام را ندیدند، به فاصله‏ی مدتی کم دیدند که حضرت روی مسند نشسته است. مأمون عرض کرد: یا بن رسول الله، کجا تشریف بردید؟ 

فرمود: در راه که می‏آمدم، مرد سلمانی در شهر نیشابور از من خواست که هنگام مرگ کنار او حاضر شوم، من هم به او قول دادم. اکنون در این مجلس صدای او را شنیدم که در حال احتضار بود و مرا می‏طلبید. به وعده‏ی خود وفا کردم، کنار بسترش رفتم و سفارش او را به ملک الموت نمودم. [1] .

پی نوشته :

[1] همای سعادت، همائی واعظ، ص 115.



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۵/۰۶
  • ۷۷۷ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۵)

  • طاهره اشرفی
  • وای من دلم عجیب امام رضا رو میخواد البته امام رضا خدایی برام موقعیت اومدن رو جور کرده از اون روز که تو پیشنهاد دادی بهم چه الان که زهرا باقری بهم گفته بیا بریم یعنی عاشق امام رضام که وقتی هواش میکنم موقعیتش رو برام جور میکنه حالا اگه مامانم نمیذاره دیگه بی لیاقتی خودمه ولی دلم میخواد برم بدجورم میخوام و البته کربلا کربلا کربلا کربلاکربلا کربلا کربلا کربلا کربلا
    پاسخ:
    خدایا یه مشهد خوب و دلچسب نصیب این رفیق ما بگرداااااااااااااان
    الهی آآآآآآآآآآآمین
  • طاهره اشرفی
  • اگر عاشق نبودم این چنین پیرم نمی‌کردی
    به این تن، این تن وامانده، زنجیرم نمی‌کردی
    بهشتت را چشیدم، بعد از آن راندی مرا ازخود
    اگر بد بودم از اول نمک گیرم نمی‌کردی
    مرا چون آبشاری دیدی از احساس رفتن پر
    وگرنه از بهشت خود سرازیرم نمی‌کردی
    خلافت بود حق خائنی چون من؟ خداوندا!؟
    از اول کاش اسیر این تعابیرم نمی‌کردی
    شراب تلخ دنیا تشنه‌تر کرده است جانم را
    از این زهر هلاهل کاشکی سیرم نمی‌کردی
    جدایی کار خود را کرده، این از چهره ام پیداست
    اگر عاشق نبودم این چنین پیرم نمی‌کردی

    میلاد عرفان پور

    پاسخ:
    خوشحال از این جوانی از دست رفته ایم :)
    چه دلو قلوه ای میدن این دو تا به هم!!!!!!!!!
    بابووو......
    پاسخ:
    بابووووو قلوه چه قابل شما رو داره؟؟؟؟!!! شما جووون بخواه!
    اشرف جوونی چت شده بعد ازدواج؟؟
    انگار مجردی به مزاجت خوشتر بود!!!!!!!!!!!
    پاسخ:
    نه! متاهلی بهتره
    من از قدیم این عطش رو دارم. نمی دونم باید چیکارش کنم. هنوز یاد نگرفتم باهاش بسازم. همش باید باهاش درگیر باشم
    فکر میکردم ازدواج میتونه این عطش رو بخوابونه. اشتباه کردم. اشکال از جای دیگه اس
  • طاهره اشرفی
  • چرا اینقد تغییر کردی قبلی با حال تر بود
    پاسخ:
    عه !! چه جالب! نظر هردوتاتون همینه!!!
    از اونجایی که من خیلی مشتری مدار هستم، همون قبلی رو میذارم!!!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی