ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

نامه ای به حبه ی انگور...

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۱ ب.ظ
به خاطر بودنت خدا را شاکرم

بودن تو، مرا به مرحله ی جدیدی از خداشناسی رسانده است

وقتی که تو هستی، و من حتی تو را حس نمی کنم، وقتی نمی دانم در چه حالی هستی،

من... که مهربان ترین آدم دنیا نسبت به تو هستم، اما مالک هیچ چیز تو نیستم ...

وقتی که تو هستی، و لحظه لحظه به سمت تکامل پیش می روی... از نطفه ای امشاج به علقه ای می رسی و از علقه به مضغه تبدیل می شوی، از مضغه به عظام و همین طور هر ثانیه از ثانیه ی پیشینت به کمال نزدیکتر و به هیئت انسانها شبیه تر می شوی...

 وقتی دهان می جنبانی، دستهایت را تکان میدهی ... پلک میزنی، صاحب چشمان زیبای تو کیست؟

او کیست که هر لحظه میان ظلمات سه گانه ی وجود من، هوای بودنت را دارد. یک روز خون را زیر پوستِ همچون برگ گلت می دواند، روزی دیگر استخوانت را محکم میکند و روز دیگر صدای گوش نواز قلبت را می آفریند... 

وقتی من، پدرت، و هیچ آدم دیگری، نمیدانیم تو در چه وضعیتی هستی، و نمی توانیم تغییرت دهیم، اوست که تو را در بسترت؛ آرام می چرخاند و نه ماهِ تمام، به تو روزی می رساند.

چه کسی جز او تو را می خواند؟ چه کسی جز او تو را قوی میکند و به تو فیض می رساند؟

پس عاشق او باش. عاشق خدایی باش که تو را در تاریکی های وجود من پروراند و ما را نسبت به تو مهربان ساخت.


پس او را بپرست... از الان، تا لحظه ی سفرت و بدان که او تنها و تنها دارایی توست.

پس نماز بخوان...

و نماز شاید کمترین و کمترین کاریست که می توانی برای سپاس از این همه احسان و هواداری اش انجام دهی...


پ.ن1: این روزها سعی می کنم برای حبه ی انگورم بنویسم تا وقتی بزرگ شد بداند که چه بود، و خدا به کجایش رساند.

پ.ن2: از صمیم قلب اعتقاد دارم که من هیچ چیز از تربیت کودک نمی دانم. و اگر نباشد لطف همان ربّ الاعلی، نه خودمان به کمالی می رسیم و نه می توانیم به کودکمان چیزی بیاموزیم.

پ.ن3: تا وقتی که نشود پشه ی نشسته روی صفحه ی لپتاپ را با موس گرفت و انداخت توی ریسایکل بین (Recycle Bin) با من از تکنولوژی صحبت نکنید.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۵/۱۱
  • ۳۵۲ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۷)

  • دُچــــ ــــار
  • درود بر شما متن عالی بود :)

    + بی پینوشت آخر که رسیدم کلا فضام عوض شد :)) خوب بود
    پاسخ:
    متشکرم
    +پشه ها واقعا منو به اضطرار رسوندن!
  • دُچــــ ــــار
  • باهاشون مذاکره کن :) شاید بهتر جواب بده :)))
    پاسخ:
    همون داستان بی شعوریه که شما تو وبلاگ نوشتید

    انقدر مذاکره کردم که فیلسوف شدم
  • طاهره اشرفی
  • ببین  به وبلاگ اعتباری نیست برا فندقت توی یه دفترچه بنویس من این حرکت نوشتن برای بچه رو خیلی دوست دارم اصلا یه دنیایه برای خود فندق وقتی بزرگ میشه براش هفته نامه بزن و بالای هر ص بنویس نامه هفته چندم بقیه پیشنهادام توی تلگرام میدم بهت در فضای عموم نمیشه 
    اون پشه رو هم لطف کن یه دمپایی بردار بزن روش این بالاترین تکنولوژی بی خطری هست که تا الان من برای مبارزه با پشه انتخاب کردم

    پاسخ:
    همین کار رو میکنم. یه دفتر بنفشششششششش دارم که از اول براش نوشتم

    الان دیگه از فندق بزرگتر شده. تقریبا اندازه آلوبخاراست!

    همین کارا رو کردی که لپتاپت شکسته دیگه! آخه آدم با دمپایی می کوبه رو لپتاپ؟
    من با جارو برقی لپتابم رو گرد گیری میکنم لپتاب من خیلی مقاومه
    پاسخ:
    بعد میای تو گروه میگی دلم شکسته

    امروزم سر کار نرفتمااااااا . حالی به حولی
  • طاهره اشرفی
  • ببین سید تو الان باید به شنگول نامه بنویسی نه حبه انگور آخه اول شنگول بود بعد منگول بود بعد حبه انگور بود  باید ترتیب رو رعایت کنی برا وقتی که زمانی که خانم گرگه میخواد بیاد بدونه باید چیکار کنه
    پاسخ:
    ما از آخر شروع میکنیم!
    بچه ها به سن بچه من قد یه حبه انگورن
  • پیام غدیر ...
  • سلام
    قشنگ بود خوش به حال حبه انگور شما
    پاسخ:
    سلام عزیزم
    فدایت گردم
    اول که طاهره گف داری مامان میشی فک کردم داره شوخی میکنه.اما الان مراتب تبریییییک و ذوق زدگی خودمو ابراز میکنم و مبگم ای خوشا بحالت!!!!
    انشالله که گیمبیل عمه سالم و راحت بدنیا بیاد و به جمع ما اضافه بشه.
    پاسخ:
    ریحان من،
    ان شالله که خدا یه گیمبیل خوشگل و سالم و صالح و دختر هم به خودت بده. به زودی زود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی