ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

کنکور کورکن!!!

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۲ ب.ظ

همه جا حرف از کنکور است و رتبه ها

توی وبلاگها، خانه ی آبجی مریم، اینور، آنور


و من خدا را شکر میکنم که کنکوری نیستم


سال کنکور من، سخت ترین سال زندگی ام بود. و از آن به بعد (به لطف پروردگار) هیچ سالی اینقدر بد و ناخش نگذشت... نه بخاطر استرس کنکور، بخاطر اتفاقات ریز و درشتی که افتاد و همه (و همه) از اتفاق افتادنشان ضربه خوردند. (حتی کسانی که همان موقع به خیال خودشان سود بردند)


سال 86 بود. برف سنگینی آمده بود و عصر یخبندان شروع شده بود (همان یخبندان معروف که دستها و پاها در راهش تقدیم شد!! و شکسته بندها بسی سود نمودند)


تحولات خیلی خیلی عمیقی در خانواده ام شکل گرفته بود. و من کلاس کنکور میرفتم و بکوب درس میخواندم و جگر خودم را شید میکردم‌ تا توی کنکور رتبه ی خوبی بیاورم. (جگر شید کردن را دیگر عمراً توی هیچ لغتنامه ای اعم از یزدی و تهرانی و غیره و کذا پیدا کنید!!! به معنی تلاش بسیار سخت کردن)

 

و من خیلی فرق داشتم با آن کنکوری هایی که مادرهایشان نمی گذارند دست به سیاه و سفید بزنند و صبح تا شب توی اتاقی مشغول درس خواندنند و یکی برایشان آلبالو هسته میکند و در دهان مبارکشان می گذارد!


خوب یادم می آید چهارشنبه ها کلاس ریاضی داشتم و پنجشنبه ها کلاس فیزیک (و خوب یادم می آید که برای آزمون آزمایشی سنجش، مجبور شدم انگشتر طلای هدیه ی زندایی را بفروشم)


از حمام در آمدم و با یک مانتو معمولی رفتم کلاس. و موقع برگشت وسط سرمای استخوان سوز دی ماه ،مدتی کنار خیابان منتظر اتوبوس ماندم (آنموقع راستش آنقدرها پول نداشتم که با تاکسی بروم خانه!!!)


و همان شب، درد دست شدیدی در من آغازیدن گرفت

آنقدر شدید که نیمه شبها از ناله ی میانِ خواب ِ من اهل خانه بیدار میشدند و فکری به حالم میکردند.


و خوب یادم می آید که همان موقعها بود که امتحان دین و زندگی داشتم. و حتی نمی توانستم کتاب را دردستم بگیرم و ورق بزنم. دستهایم قفل شده بود گلوی گردنم


و مدیون من هستید اگر فکر کنید همه ی این دردها فقط و فقط اثرات یخبندان بود.

بلکه اثرات فشارهای عصبی طولانی مدت و فوق العاده شدیدی بود که به همه ی ما وارد می شد و من به خاطر همزمانی کنکورم با این اتفاقات، فشار بیشتری را تحمل میکردم. و نزدیکی های عید، اضطراب شدیدی وجود مرا فرا گرفت...


کنکور کورکن ما تمام شد (کنکوری که ما را کور کرد!!)، و رتبه ها آمد. و چه رتبه ای!!!!!!!!

 ده هزار رشته ی تجربی، منطقه ی دو...

دو روز تمام فقط گریه میکردم.

و الان که به آن روزها فکر میکنم میبینم رتبه ی ده هزار با وجود آن حجم اتفاقات نادر!!!! به اندازه ی رتبه ی زیر هزار یک آدم معمولی می ارزد.



پ.ن1: هنوز که هنوز است تیر و ترکش های رتبه ی داغانم!! را میخورم. چون مجبور شدم رشته ای را بخوانم که هیچ علاقه ای به آن ندارم. ولی گاهی به این فکر میکنم که همه ی اینها مقدرات خداوند بوده. چون در عالم هیچ جنبنده ای بدون اذن او نمی جنبد!

پ.ن2: الان که به آن روزها برمیگردم خدا را شکر میکنم. با تمام وجودم او را شکر میکنم که آن روزهای سخت تمام شد و این سالها را (با تمام سختی هایش) توتیا میکنم و به چشم می کشم که آن شب یلدا تمام شد و صبح رسید...

و به قول قرآن: ألیس الصبح بقریب؟!

پ.ن3: هرجایی که هستیم، بدانیم که غم رفتنی ست ... بنای عالم بر این نیست که غصه بماند. فقط بهترین کار ممکن را در لحظه انجام دهیم و راضی باشیم...


  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۵/۱۸
  • ۴۱۷ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۴)

  • دُچــــ ــــار
  • بنای عالم بر این نیست که غصه بماند. به به ... مرسی
    پاسخ:
    غصه هاتون برفنا!
  • طاهره اشرفی
  •   من و تو ماجرای عکس هم داشتیم توی رتبه کنکور ولی هر دوتا یه جا درس خوندیم و توی یه رشته پس دست تقدیر کاری به رتبه نداره به اونجایی که باید بری میبردت از خوبیای این دانشگاه رفتن ما دوستانی بود که پیدا کردیم روزایی که یادته نمیدونم شاید توی هر دانشگاه دیگه و هر رشته دیگه ای هم بودیم باز دوستانی و خاطراتی داشتیم ولی جنس خاطراتمون توی دانشگاه یزد حرم الشهدا اردو های جنوب و مشهد و همه و همه فرق میکنه حاضرم یک بار دیگه کنکور بدم و دو باره به اجبار رشته ای که نمیخوام رو بخونم ولی باز اون روزا برگرده اون لحظات خندیدنامون توی سالگرد من تو افسو محبوب سمیه  
    پاسخ:
    آره خب
    من اگه رفته بودم رشته گرافیک یا نقاشی، شاید هیچوقت با اینهمه دوست خوب آشنا نمیشدم
    شاید مسیر زندگیم عوض میشد
    ولی از اتفاقاتی که در این مسیر برام افتاد خیلی راضی ام
    عجب خاطراتی رو زنده کردی سیدنا....
    سال کنکور 
    البته من بعد از قبولی به همون سال رضایت ندادم و پیام نور نرفتم و سال بعدش شدم همکلاسی تو
    اما واقعا ارزشش رو داشت...
    حتی با وجود درسای مزخرف و تاریخ گذشته ای که خوندیم، چیزایی بدست اوردیم که مثلش هیچ کجای عالم نیست.
    پاسخ:
    سلام بر مولای خوب خویشتن
    خوش بازگشتی به وب رفیق قدیمیت

    دست سرنوشت همه ی ما رو کنار هم جمع کرد تا الان دوستای به این خوبی داشته باشیم :)
    قلمتون رو دوست دارم
    پاسخ:
    ممنون از لطف شما
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی