ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

گندکاری های افتخارآمیز 2 ...

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ

عید غدیر است و برنامه های خاص خودش


مثلا همین برنامه ی بزرگ ویژه ی سادات که هیئت الغدیر در ورزشگاه بزرگ وسط شهر برگزار کرده و برای 7000 نفر از سادات شهر دعوت نامه فرستاده اند و برای جشن دعوتشان کرده اند. (نمی دانم چرا ما شش تا خواهر و برادر هیچ سالی داخل سادات شهر محسوب نشده ایم!!!)


و ما دیشب به طور اتفاقی فقط به قصد سر زدن به بچه های الغدیر (از رفقای حضرت شوی گرامی) رفتیم به محل ورزشگاه. و دیدیم اتفاقا همه ی خانمهایشان هم نشسته اند و درمورد انتظامات جشن برنامه ریزی می کنند تا مبادا اتفاقات سال پیش دوباره تکرار شود. و اتفاقاتر، رفیق قدیمی مان حوریه را دیدیم که مثل مدیرهای ارشد یک مجموعه ی بین المللی پا روی پا انداخته و بی توجه به حرفهای سخنران توی گوشی اش همور می شود (همور شدن به معنی ور رفتن!)


توضیحکی درمورد حوریه: "اصولا حوریه از آن مدیرهای بالذات است. دیشب در صحبت من باب تقسیمات لشگری، به حضرت آقا گفتم همان طور که مرا برای کارهای نرم افزاری آفریده اند، حوریه را هم برای کارهای سخت افزاری و مدیریت و انتظامات آفریده اند. اصلا این بشر، خوراک اطلاعات و امنیت است!!!!"


و همان جا بود که متوجه شدم اتفاقا مهد کودکی هم توی حیاط ورزشگاه برپا شده  تا بچه های کوچک را سرگرم کند و چه بسا رنگشان بنماید!!


ناگهان کودک خفته ی درونم بیدار گشت و فکر رنگکاری صورت بچه ها به سرم زد. (برای مطالعه ی سابقه ی رنگکاری های افتخارآمیز ما اینجا را مطالعه بفرمایید)

و مردد بودم بین گفتن و نگفتن که بعد از سخنرانی جناب سخنران، حوریه پرید جلوی من و مسئول مهدکودک و گفت: "این خانم ام شهرآشوب هم ید طولایی در رنگکاری صورت بچه ها دارد! ازین پتانسیل استفاده کنید." این را گفت و در افق محو گردید.


و من افتادم دقیقا وسط حوض نقاشی. گرچه خودم عاشق این کارم. ولی وضعیت خاصم مرا مردد کرده بود. و الان که خانم مربی مهد، گمشده اش را پیدا کرده، دیگر مجال مِن مِن کردن نبود.


و امشب دوباره کودک درون من بیدار می شود و بچه های بخت برگشته، زیر دستان ناشی من، دوباره رنگ می شوند و ذوق می کنند.



 پ.ن1: گرچه یک بار دیگر بالتفضیل عیدالله الاکبر را تبریک عرض نموده ام، اما تا صد بار دیگر هم جا دارد که تبریک و تهنیت بگوییم. عیدتان مبارک

پ.ن2: این بار مثل دفعه ی قبل استرس ندارم. چرا که آن بار رنگکاری پولی بود و این بار مفتکی، آن بار، بار اول بود و این بار من یک رنگکار باسابقه هستم که میتوانم حرفی برای گفتن داشته باشم!!!!



  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۶/۱۵
  • ۳۱۶ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۸)

  • ♕αяαмεsн♕ ...
  • موفق باشید ....چن بار خوندم ولی هرسری یه چیزشو نفهمیدم
    پاسخ:
    سلامت باشید
    چی رو نفهمیدید؟ بفرمایید توضیح بدهیم
  • دُچــــ ــــار
  • این مصداق دعوت از کردن از خویش نبود؟ :))
    + علاقمند شدم یه بخشی  از عمرمو بیام کاشان زندگی کنم :)) اگه بشه
    پاسخ:
    آخه کسی دعوتمون نکرد!!!  کلا جشنشون دعوتی نیست. همه میرن. سید و غیرسید. ولی برا سادات هم قرعه کشی مشهد دارن، هم دعوتنامه میفرستند و مهمان اختصاصی هستند
    ولی نمی دونم چرا گرچه از آشنایان نزدیک این هیئت محسوب میشیم و شویمان از رفقای جینگشون هستن، ولی انگار ماها رو سید نمیدونن اینا!!!!

    کاشان همه چیزش خوبه شکرخدا. فقط گرماش آزاردهنده اس . به قول مادربزرگ خدابیامرزم مرداد که میشه مرده ها داد میزنن (میگفت بخاطراین اسم مرداد رو گذاشتن مرداد، که مرده ها از گرما داد میزنن!!!)


  • پیام غدیر ...
  • تبریک به لب ز ره منادی آمد
    که ایّام سرور و فصل شادی آمد
    یعنی علی النقی امام هادی
    با علم رضا، جود جوادی آمد
    ولادت امام هادی علیه السلام مبارک باد
    پاسخ:
    همچنین بر شما دوست گرامی :)
    با بروبچتون تشریف بیارید جشن :)
    پس نام مرداد از کاشان برخاسته! :))
    کاشان قشنگه واقعا.
    اون 75 تومن اگر به من هم داده میشد از فرط هیجان ذخیره سازیش میکردم تا پایان عمر شاید! جمع مالا و عدده و اینا:)
    موفق باشی. ان شالله کوچولوی خودتو رنگ کنی! :))
    ایهام قشنگی ایجاد میکنه این لغتِ "رنگ کردن!" :)
    پاسخ:
    دیگه قدیمی ها به این فلسفه ها فکر نمیکردند!! (دلم برا مادربزرگم تنگ شده)

    هفتاد و پنج تومن واقعا چسبید. ولی من اصلا به فکر پولش نبودم. یه هیجان ذاتی نسبت به بچه ها دارم. و همچنین نسبت به نقاشی

    +متشکرم عزیزم. ان شالله :)
    چه زیبا نوشتید!
    پاسخ:
    متشکرم.
    عیدتون مبارک
  • دُچــــ ــــار
  • پس سعی میکنم اگه خواستم بیام زمستون باشه :)
    پاسخ:
    آخه زمستوناشم سرد و خشکه!
    دم عید فقط خوبه
  • دُچــــ ــــار
  • :) پس گذری میام یه صبح تا عصر و برمیگردم دم عید :))
    پاسخ:
    همون گذری فقط خوبه!
  • ♕αяαмεsн♕ ...
  • اصل ماجرا که چی بوده .......ولی یکم اون اولیه رو خوندم یه چیزایی دستگیرم شد
    پاسخ:
    اصل ماجرا این بود که یه هیئتی در شهر بمناسبت عید غدیر جشن گرفته، و ما در مهدکودکش مشغول به رنگ کردن بچه ها شدیم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی