ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

از اونور برو بچه...

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۹ ب.ظ

با هر ضرب و زوری شده، بعد از چندین کیلومتر پیاده روی توی مهران به مرز رسیدیم.

دوساعتی منتظر شدیم تا همسفرامون لِک لِک کنان از راه برسن. (همینجا اولین درس زیارت اربعین رو بهتون بدم و اون اینه که هرگز و هرگز با کاروان نرید، یه گروه نهایتا پنج شش نفره، هم معطلیش کمتره، هم دلچسب تره، به همه برنامه هاتونم میرسید)

بعد از دوساعت که رسیدن به ما، تازه میگن شماها کجایید؟؟؟! انگار اونا منتظر ما بودن!

خلاصه بعد ازین که مرز حسابی شلوغ شد و آفتاب رسید فرق آسمون، و مغرمزمون تو کاسه سرمون جوش اومد، چپیدیم توی جمعیت و رد شدیم رفتیم تو خاک عراق.

اونور که رسیدیم، دیدیم همسفرمون، خانم «د» که آسم داره و تو گرما و استرس نفسش تنگ میشه، حالش بد شده و نشسته زمین... عروسش هم بنده خدا هول کرده بود و گریه میکرد. خود آقای «د» هم یه شکلات دستش بود و میخواست به زور بده به عروسه.

حال خانم د که یه کم بهتر شد، دیدم از پشت سر چادرش افتاده و موهاش پیداست، شاید در حد دوثانیه دست علی رو ول کردم تا چادر بنده خدا رو بندازم رو سرش، برگشتم دیدم علی نیست! گم شدن بچه تو اون وانفسا که شبیه صحرای محشر، مردم کالفراش المبثوث به هم میلولیدند، چیزی شبیه سقوط آزاد از برج میلاده! فقط یادمه که جیغ میزدم و به همه میگفتم علی کو؟! همه مات نگاهم میکردن.

دویدم تو جمعیت و بلندبلند صداش کردم. یهو دیدم با خنده و شیطنت، دوان دوان داره از لای دست و پای مردم میاد بیرون. گرفتمش و دادمش به یه خانما و خودم با دست و پای شل شده و لرزان با چشمان اشک آلود افتادم یه گوشه.

اون شکلاته که آقای د به زور میخواست به عروسش قالب کنه، قسمت من شد! 

دیگه بعدازین تکون حسابی، تصمیم گرفتم حتی اگه کوفته قلقلی هم از آسمون بارید، یه لحظه هم از علی چشم بر ندارم... و نداشتم...



خانم صابخونه مون که قضیه رو میشنوه، با چشمانی اشک بار میگه:«فک کردی بچه خودش برگشته پیشت؟ نه خیر، امام زمان دستشو گرفته و گفته بیا بچه، ازینور برو پیش مادرت... وگرنه تو اون شلوغی که بچه گم بشه به این راحتیا پیدا نمیشه!» 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۹)

  • میرزا مهدی
  • خدا بگم صاحبخونتونو چی کار کنه آخه؟ داشتم میترکیدم از خنده وقتی نوشتی شکلاتِ آقای "د" رسید به شما.....

    تا میایم بخندیم ماجرا رو ...

    خدا رحم کرد ولی راست میگه.... باز آفرین به شما. مادرای دیگه اینطور مواقع بچه رو میگیرن زیر باد کتک

    پاسخ:
    این آقای د رفیق قدیمی بابامه، هر وقت میبینمش یاد بابام میفتم. کانه کل سفر کربلا بابام باهام بود.

    گمون نکنم کسی بچه یه سال و نیمه رو کتک بزنه، آدم بیشتر از خودش عصبانی میشه که چرا یچه رو ول کردم
  • مردی بنام شقایق ...
  • سلام

     

    کاروانی سختیای خودشو داره

     

    من امسال تک و تنها رفتم مهران

    بعدشم تک و تنها رفتم تا کربلا

    اونجا با یکی از رفقا(همین که تو عکس آخرین پست هس) قرار گذاشته بودیم. با یه روز تاخیر رسید بنده خدا

     

    بعدش راه افتادیم به سمت نجف و بعدشم پیاده روی.

     

    روزا میخوابیدیم یه جا که کولر داشت و شبا راه میرفتیم. خدارو شکر چون دو نفر هم بودیم گم نمیشد کسی که بخوایم مراقبش باشیم و وایسیم و اینا

     

    شب آخرم که رسیدیم کربلا اون بنده خدا موند من نیم ساعت استراحت کردم و اومدم به سمت مهران و بعدم اصفهان :))

     

    کاروانایی که تعدادشون زیاده ازین لحاظ خیلی اذیت میشن ولی خب خوبیش ماشین گرفتن و راحت بودن تو مسیره.

     

    ما بابامون در اومد تا رفتیم و اومدیم.

    همه خونوادگی بودن جوون مجرد سوار نمیکردن :)))))

    پاسخ:
    سلام 
    بهرحال هر کدومش یه عیبایی دارع یه حسنایی
    یه حسنی که کاروان داشت این بود که یه جاهایی برا ماکه بچه داشتیم، بقیه کمک حالمون بودن، یه آقاپسری بود که همه مسیر رو خودش میومد کالسکه علی و کوله رو میگرفت و میرفت، اتوماتیک وار! و من چقد دعاش کردم
  • مردی بنام شقایق ...
  • آخ آخ آخ

     

    این گم شدنه واقعا وحشتناکه

    خدا خیلی رحم کرده

     

    ما یجا به یه دختر خانوم جوون برخورد کردیم که گم شده بودو بنده خدا حاج آقا که همراهم بود گفت وایسا اینو راه بندازیم بعد بریم. خطریه این دختر تک و تنها مونده تو مسیر (مسیر پیاده روی نبود)

     

    خلاصه یه چند ساعتی معطلی داشت ولی خداروشکر رسید به یکی از اقوامش

     

    ینی نیم ساعت دیگه کسی رو پیدا نمیکرد میمرد از استرس و اشک و زاری... تازه این آدم گنده بود نه بچه...

     

     

    خداروشکر که زود مامانش پیدا شد. خودش که گم نشده بود که :)))

    پاسخ:
    خدا نیاره برا هیچکس، مخصوصا امسال که این اوضاع اینترنت و خط تو عراق بود. دیگه گم شدن مساوی با معدوم شدن بود

    سلام

    موافقم. تو این سفر هر چی تعداد افراد همراه کمتر باشه و اهل خلوت باشن، بهتره!

    ما دو تا خانواده بودیم اما کل سفرمون تحت تاثیر قرار گرفت!

     

    من از اینجا یه لحظه قلبم وایساد، شما که دیگه حق داشتین....  خداییشم لطف اهل بیت علیهم السلامه که با شرایط ویژه ی اونجا بچه ها بخیر و سلامتی از این سفر برمیگردن.

    پاسخ:
    سلام
    زیارتتون قبول
    خیلی آدم باید تو انتخاب همسفر دقت کنه که حتما و حتما اخلاقشون موافق هم باشه

    خدا خیلی هوامونو داشت کلا تو این سفر

    منم دوست دارم شخصی حتما تجربه کنم سال آینده برنامم شخصی رفتنه ان شاالله هرچند من باکاروان دانشجویی میرم از خیلی نظرا خوبه 

    وای بچه گم کردن خیلی بده  مریمم محمد رضا رو گم کرد انگاری گفت تا پیداش کنم نصف عمر شدم وسط اون شلوغی

    امیر حسن رو چون نمیتونستند کنترل کنند از کالسکهداجازه ندادند پایین بیاد

     

    البته اونی که باید مراقب باشه هست 

    پاسخ:
    سال دیگه بیا با هم بریم، منم دیگه از معطل شدن خسته شدم.

    خب علی خودش میخواست بیاد پایین، ماهم اصراری نداشتیم راه بره :))

    حس بین خنده و منقلب شدن چیه، الان اونم! :))

    پاسخ:
    بین الخندنقلب :)) 

    اول بخند، بعد منقلب شو
  • آقای گوارا
  • رو کوفته قلقلی صدای خندم در اومد ! [لبخند]

    فکرشم نمی کردین که اون شکلاته نصیب شما بشه [لبخند]

     

    + خانم صاحب خونه چ خوب گفته ...

    پاسخ:
    اقتباس از فیلم ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی

    خدایی شکلاته رو دستش باد کرده بود، تو جمعیت میگشت دنبال یکی که از شر شکلات راحت بشه :))

    +خودمم براین باورم.
    خانم صاحب خونه ی ما کلا کلمات قصار و داستانهای بامزه زیاد تو آستینش داره

    بسم الله 

    سلام 

    من ولی چون پارسال یه تجربه خیلی تلخ از گم شدن بچه داشتم نتونستم هیچ جای پست بخندم چون دقیقا رفتم تو اون فضا ولی وقتی جوابتون و به نظر خانم یا اقای هومورو خوندم کلی روحم شاد شد :) 

    خیلی پاسخ خلاقانه ای بود . اعراب گزاری کنید ببینیم چی باید خونده بشه :)))

    پاسخ:
    سلام
    خدا نیاره ازین تجربیات
    وقتی علی پیدا شد فقط گفتم بمیرم برا دل حضرت زینب، چی میکشید وقتی این بچه ها تو بیابونا گم میشدن

    هومورو خانمه :)

    موافقید واژه رو معرفی کنیم به دکتر حداد عادل؟

    خواب منم تعریف میکردی!!!

    پاسخ:
    به دلیل کوتاهی سخن و فراموشی! تعریف نکردم

    موافقم خودتون رو معرفی کنم فرهنگستان ادب به عنوان یک پدیده واژه یاب:)))

    پاسخ:
    متشکرم.واقعا چطوری جواب اینهمه لطف رو بدم؟؟:))
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • حوصله مسافرت شلوغ پلوغی رو ندارم.

    چند نفر همسفر پایه باشن بری و برگردی. کمتر از تعداد انگشتای دست.

    وای گم شدن بچه خیلی وحشتناکه. 

    الحمدلله از یاری خدا

    پاسخ:
    سفر اربعین کلا مسافرت شلوغ پلوغه، حالا دیگه کاروانم باشه شلوغتر!
    وحشتناک! فاجعه!

    سلام

    باید سفر یا تنها باشه و یا با چند نفر که همراه خوبی باشن و با تو سنخیت داشته باشن از لحاظ غذایی،‌ استراحت (سرما و گرما) و غر نزدن و هواس جمع بودن برای این که گم نشن

    پاسخ:
    سلام
    ما متاسفانه همسفرامون مشکلی براشون پیش اومد و سفر رو لغو کردن، وگرنه اینجوری نمی رفتیم
  • دچارِ فیش‌نگار
  • اندر مکاشفات یک شهرآشوب :)

    پاسخ:
    بچه گم کردن مکاشفه ست؟؟

    میگم من به کلمه کوفته قلقلی از آسمون باریدنت دقت نکرده بودم 

    جدیدا فهمیدم مطالب رو خیلی بیدقتانه میخونم فقط در حد اینکه بفهمم موضوع بحث چیه همین 

    پاسخ:
    دقت کن بیدقت!
    خوبه منم پستای تو رو سرسری بخونم؟ 
    آره خوبه؟؟؟

    خخخخخخ

    باشه زین پس دقت مینماییم

    پاسخ:
    آورین
  • دچارِ فیش‌نگار
  • نه اول باید منقلب بشن

    بعد وسطش بخندن :)

    پاسخ:
    آخه خنده پس از انقلاب یه کم دشواره!!
  • دچارِ فیش‌نگار
  • این توانمندی قلم شما رو نشون میده دیگه :)) که میتونه اینکارو با خواننده بکنه

    پاسخ:
    چه کنیم که قلممون ناتوانه! 
  • مدیون زهرا سلام الله علیها
  • سلام سیده بانو.زیارت قبول....عین اتفاقات سفر شما براماهم پیش اومد.من بادوتا بچه باکاروان همراه شدم از دم اتوبوس تا لحظه برگش همه طعنه زندن چرابچه هاتو اوردی بچه زجر دادی و .....

    خیلی رو اعصاب بودند هرچی هم میگفتم برا ثوابش یا اینکه بچه های امام حسین عزیزتر بچه های من نبودن بازم اونا حرف خودشون رو میزدند.وااای از کرببلا...ما که خیلی برامون خوب بود اما همه نگران ما بودند نگرانی بدون یه ذره ایثار و گذشت...

    پاسخ:
    سلام عزیزم. زیارتتون قبول
    ما شکرخدا همسفرامون اصلا غر نزذن،بااینکه شبا که همه خسته بودن و میخپاستن بخوابن، علی تازه روضه خوندنش می‌گرفت و کلی بازی میکرد تا بخوابه، ولی درک همسفرام خیلی بالا بود تو قضیه ی بچه
    الحمدلله که قسمتمون شده،بهرحال سفر سختیه

    یعنی تصورش هم سخته، چه برسه به تحملش

    پاسخ:
    خدا خودش رحم کنه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی