ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

تکرارنامه

۱۴
شهریور

راستش اولش که فهمیدم شبکه آی فیلم دوباره مختارنامه رو گذاشته پیش خودم گفتم یا حضرت عباس!ولمون کنید تو رو خدا! بازم تکرارنامه؟؟؟ و پیش خودم علی رو در نود سالگی تصور کردم که در جمع نوه و نتیجه هاش نشسته و برای نودمین بار داره مختارنامه رو میبینه!

و الان ساعت دوازده شبه و من در کمال حیرت نشستم و مختارنامه میبینم و حتی دلم نمیاد خاموشش کنم بلکه این وروجک بخوابه!

 

نمیدونم این فیلم‌ رو زیادی قشنگ ساختن، یا موضوع فیلمه که انقد کشش داره که آدم از دیدنش خسته نمیشه! یا شایدم داستان همون حرارتیه که هیچوقت تو دلها سرد نمیشه...

 

 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

مشکل عمده ی من در رانندگی، عوض کردن دنده است! 

یعنی در واقع عوض نکردن دنده است. اینه که حوصله ندارم وقتی سرعتم میاد پایین، دنده رو بیارم پایین. با خودم میگم چه کاریه؟ الان دوباره باید دنده رو ببرم بالا! و اینجاست که حضرت آقا جوش میاره که "پکوندی ماشین رو برهم!!!" (فک کنم اصطلاحش یه کم کاشونیه!! یعنی ماشین رو از بین بردی!!)

 

در همین راستا به این نتیجه رسیدم که اصلا دنده چیز خیلی بیخودیه! مگه ماشین قفسه ی سینه اس که براش دنده گذاشتن؟؟ 

حیف که پولم به ماشین دنده اتوماتیک نمیرسه

میگم پراید دنده اتوماتیک سراغ ندارید؟ فقط بی رنگ باشه، شاسیش هم سالم باشه. بیمه بدنه هم نداشت نداشت! خدا خیرتون بده 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

طرف میگه مردد موندیم که ساینا و سمند بخریم، یا صبرکنیم پول دستمون بیاد برلیانس یا یه ماشین بهتر بخریم!

بعد لابلای حرفاش میگه دستمون خیلی بابت وامی که گرفتیم تنگه، هفته به هفته گوشت نداریم بخوریم! بچم رنگش زرد شده

تو لفافه بهش گفتم نه ساینا بخرید، نه برلیانس... یه کیلو گوشت بخرید که بچتون فقر آهن نگیره!


اون یکی رفته ماشین آخرین سیستم خریده، بعد میگه پراید پکیده مدل هشتاد و شش سراغ ندارید؟ میگن میخای چیکار؟ میگه آخه این ماشینه حیفه باهاش برم تو شهر، شهر شلوغه خط میندازن روش!

 


پ.ن1: از کی تجملات رفت بالای لیست اولویت هامون؟ کی مجبورمون کرد خونمون رو جوری بسازیم که دلمون نیاد توش مهمونی بدیم، ماشینی بخریم که بترسیم ببریم بیرون چشممون بزنن، و از شکم بچه هامون بزنیم تا چش و چار فامیل رو با ماشینمون دربیاریم؟!

پ.ن2: فکر نکنید دارم از آدمای عقب افتاده و نادون حرف میزنم، اتفاقا از آدما تحصیل کرده و پرمدعا در تحلیل مسائل اجتماعی صحبت میکنم.

پ.ن3: خدایا، انقدری بهم پول بده که عقلم از کار نیفته. روزی نیاد که نفهمم دارم چیکار میکنم.

پ.ن4: پانویس شماره سه نظر شخصی بنده اس، نیان بعضیا بگن گشنگی نکشیدی لابد! زن جهانگیری هستی لابد!

 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

آش خورها

۰۵
شهریور

برادرشوهر داره میره سربازی، و مادرشوهر مثل اسفند رو آتیش از نگرانی داره بالا و پایین میپره...
و من مدام رجز میخونم که پسر باید بره سربازی و مرد بشه، باید سختی بکشه، باید فلان و بهمان بشه...
اما دارم به این فکر میکنم که وقتی علی کوچولوم برا خودش مرد رشیدی شد، عاطفه ی مادریم اجازه میده که پسر دسته گلم بره دیار غربت و یه کچل سیاه سوخته برگرده یا نه!

 


پ.ن1: ینی فقط یه مادر میتونه در اثنای سربازی، قربون صدقه ی اون ته دیگای جزغاله بره!
پ.ن2: حضرت آقا داشت تعریف میکرد که چقدر قیافش تو سربازی سیاه و کریه شده بوده، و میگفت نمیدونم اگه تو اون قیافه منو میدیدی زنم میشدی یا نه، بهش گفتم قطع به یقین بدون که زنت نمیشدم! والا! کپسولای اعتمادبنفس!!!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

باد صبا هم دیگه برا ما شاخ شده!

دلمون خوش بود یه نرم افزار داریم که ما رو از عالم خاک میبره به افلاک و اوقات نماز رو یادآوری میکنه که اونم تازگیا هر دو ساعت پیام میده که بیا قبضاتو بپرداز و یه گیگ اینترنت بگیر!

همین روزاس که حبل المتین هم قابلیت اپ بذاره و پیام بده قاری گرامی!! شارژ بگیر و پرنده شو!!!


پ.ن: به قول بچه ها گفتنی من انقد خسته م که شما حرف بعدیتم درسته!

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

وقتِ بی برکت یعنی اینکه صبح کله ی سحر از خواب پاشی، بری تو آشپزخونه که چای درست کنی بخوری و بشینی پای زدن فاکتورها و کارهای نیمه تمامت، و در کمال چندش، ببینی یه سوسک نازیبا داره روی کابینتای آشپزخونه ت رژه میره! پس همه کارات رو ول کنی و با دمپایی صورتی بیفتی دنبالش و اون دوان دوان همه ی روکش آشپزخونه ات رو آلوده کنه، سپس بعد از اینکه کشتیش و جنازه ی متوفی رو جمع کردی، روکش کابینتا رو جمع کنی و همشو بشوری!

 

و یا اینکه وقتی داری لباس میندازی توی ماشین لباسشویی، یهو یه استکان (معلوم نیست از کجا) بیفته کف آشپزخونه و خورد خاکشیر بشه، و سپس تو بیفتی دنبال جاروبرقی کشی!!!

 

و یا اینکه موقع درآوردن ظرف شورغوره ها از تو یخچال، از دستت بیفته و باز این تو باشی که بدوی دنبال جمع کردن غوره های بخت برگشته!

 

وقت که برکت نکنه، به هیچ کاری نمیرسی. حتی اگه هیچکدوم ازین اتفاقا برات نیفته...

 


پ.ن1: مدیونید اگه فکر کنید دست و پاچلفتی ام ها!!! نه... فقط وقتم برکت نداره :|

 

پ.ن2: واسه جشن غدیر چه فکری کردید؟ عیدالله الاکبر داره از راه میرسه ها! نکنه دست خالی بمونیم :)

 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

روسری قشنگه

۲۵
مرداد

بعد ازین که بهر دلیلی نشد روسری قشنگی که تو پاساژ آسمان هفده شهریور، در حدلالیگا پسندیده بودم رو بخرم و به جاش یه روسری خریدم که اصلا دوستش ندارم، و بعد از واکنش هایی که پس ازین قضیه از خودم دیدم، فهمیدم که تا چه حد افسارمو دادم دست هوای نفسم، و فهمیدم تا چه حد حقیر و سطح پایین شدم!

اگه بخوام در آینده، مثل اون پیرزن غرغروهایی نشم که چهارچنگولی چسبیدن به مال دنیا و تیرتخته هاشون، باید از همین حالا رو خودم کار کنم که دل نبندم به این متاع ناقابل گذرا...

 


استاد میگفت اثر مستقیمِ زیاد گوش دادن به هوای نفس، اینه که چشم دلت کور میشه و گوش دلت کر! پس دیگه حرف حق تو کلت نمیره... میترسم از اون روز، خدایا رحمی...

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

مشهدنوشت 2

۲۱
مرداد

یکی از شهرهای مورد علاقه ام برای زندگی مشهده. مشهد خیلی ویژگی های خوبی داره، درواقع هرچه خوبان همه دارند، مشهد یکجا داره!

بالاترین نعمتش که وجود امام هشتمه (قربونش برم)، اقتصاد خوب و موقعیت شغلی که صدقه سر وجود امام رضاست، هوای خوب و مطبوع، شهرداری خوب و امکانات رفاهی عالی... و خیلی چیزای دیگه

فقط نمیدونم بعضی ازین مشهدیا چشونه که با وجود اینهمه فراوانی نعمت، بازم سیر نمیشن و مدام درحال دوشیدن و کلاه گذاشتن سر زوار امام رضا هستن. بابا اگه همین زوار نبودن که الان شماهام باید مث سیستانیای مظلوم دنبال کار میفتادین تو غربت شهرای دیگه! چرا انقد ناشکرید آخه؟؟؟


پ.ن1: سفر یک هفته ای ما تموم شد، از فردا من میمونم و یه علیِ ددری که یک هفته به گشت و گذار بوده و الان باید حبس بشه تو یه خونه ی پنجاه متری! خدا بخیر بگذرونه...

پ.ن2: روز عرفه تو حرم امام مهربونیا یاد همه ی دوستان وبلاگی بودم، عید قربان هم بر همتون مبارک :)

 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

مشهد نوشت 1

۱۹
مرداد

گرچه سیه رو شدم، غلام تو هستم

خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟؟

 


پ.ن1:اگه تو نبودی، انسان این حجم انبوه از آرامشی که توحرمت هست رو کجای دنیا میتونست تجربه کنه؟؟ ممنونم فقط بخاطر بودنت 

 

پ.ن2: یکی از اعمال خوشمزه حرم امام رضا اینه که بشینی یه گوشه از صحن، و فقط زائراشو تماشا کنی... اصلا لامصب مث مورفین عمل میکنه!

 

پ.ن3: یک عدد علی کوچولوی کیف کرده  در حرم!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

شمال نوشت 2:

۱۷
مرداد

ینی خدا ما کاشونیا و این شمالیا رو اون دنیا میبره یه جای بهشت؟؟ بابا ما تو دنیا تو جهنم سوزان زندگی میکردیم، اینا تو بهشت برین! انصافه عایا؟؟
اینا اسم کوچه هاشونو میذارن تازه آباد، سبزخونه، خوشگل کوچه! ماهم اسم خیابونامونو میذاریم کویر آباد، گرمابه، جهنم دره!!

 


یادمه دکتر سعیدا  استاد حسابداریمون یه بار سرکلاس بهم گفت اشرف السادات! (با تشدید مشدد حرف سین) تو لنگرودی هستی؟! گفتم نه استاد، گفت پس چرا انقد شکل لنگرودی هایی؟؟ مگه لنگرودیا چه شکلی ان؟ 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی