ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بالاخره اومد. اینو میگم

بعد از بیشتر از یک ماه چشم انتظاری، درحالی که دیدگانم به آیفون خشک شد تا بلکه پستچی در رو بزنه و چشمم به جمالش روشن بشه، و درحالیکه حضرت آقا تصمیم گرفته بود بره اداره ی راهنمایی رانندگی و یکی بخوابونه تو گوش افسر، بالاخره گواهینامه اومد و همه فتنه ها رو خوابوند...مبارکم باشه ایشالله


پ.ن1: عکسم یه جوری شده که انگار فقط زیرش یه «بازگشت همه به سوی اوست» کم داره!

پ.ن2: بنظرتون چطور میتونم مخ حضرت آقا رو بزنم و ازش ماشین بگیرم؟؟ نامبرده تا کنون خیلی راهها رو امتحان کرده ولی اوشون مدام میپیچونه!

پ.ن3: امروز روی یه دیوار تو یه محله های بسیار قدیمی شهر (که الان هم خونه هاش بازسازی شده و قیمت زمیناش خداتومنه) یه شابلون کهنسال دیدم که نوشته بود: «امام خمینی (ره): صدام رفتنی ست...!»

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

فرموده اند:

المال و البنون زینة الحیاة الدنیا


خیلی جاهای قرآن مال و فرزند کنار هم اومده

میگفت مال و فرزند، یه ویژگی مشترک دارند، اونم اینه که هم بودنشون آدمو مشغول میکنه هم نبودنشون

مثلا همین علی کوچولو! تا وقتی که من نداشتمش، همش غور و غمگین بودم، مدام چشمم به بچه های مردم بود، پیش خودم میگفتم خدایا چی میشه یه دونه ازین بچه تپلوها به من بدی که لپاشون داره میچکه!

الانم که خدا یه فروند وروجک لپو بهم داده و از دست شیطونیاش از کار و زندگی افتادم، بازم چشمم به مردمه که بچه کوچیک ندارن و راحت به کارا و برنامه هاشون میرسن! وقتی هم بزرگ بشه همچنان ما رو مشغول خودش داره! (خدایی نکرده حمل بر ناشکری نشه، آدمیزاده دیگه، شیرخام خورده!)


یا همین مال و منال! 

تا وقتی که نداری که هشتت گرو نهته و مدام تو فکر قرض و چک و اجاره خونه و بدبختی هستی و خلاصه مشغولی

وقتی هم که پول داری، به فکر اینی که چطور ازش سود به دست بیاری، چیکارش کنی که دزد نبره، چطور خرجش کنی که کم نشه، طلاهاتو بگو!!! یه طلایی بخری که چشم جاری و خواهرشوهرت دربیاد از دیدنش! حالا باید یه گاوصندوق بخری براشون، تازه شبا یه چاقو بذاری زیر بالشتت که اگه خواب دزد دیدی چاقو رو فروکنی تو چش و چارش!


خلاصه که مال و فرزند، نه بودنش آسایش میاره، نه نبودنش! 

فک میکنم ما آدما کلا سرکاریم


ان الانسان لفی خسر

الا الذین آمنوا 

و عملوا الصالحات

و تواصو بالحق

و تواصو بالصبر...


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

پیرو چله نشینی آمیرزا، منم سعی کردم یه چله برای خودم پیدا کنم که بلکه کمی خودمو اصلاح کنم

بدین منظور، بنظرم واجبترین چله برای من، عصبانی نشدن از دست علیه.

مثلا وقتی که همین الان خونه رو جارو زدم، و میاد همه ی آردسوخاری ها رو از تو کابینت پخشِ کفِ آشپزخونه میکنه...

یا وقتی دارم با کامپیوتر کارمیکنم و یهو میاد دکمه ی پاور رو میزنه یا کیبورد رو از جاش میکَنه و میبره...

یا وقتی دارم آشپزی میکنم و میاد به اجاق گاز آویزون میشه...

در همه ی این اوقات، باید خونسردی خودمو حفظ کنم و از کوره درنرم...


فکر میکنم این سختترین کاریه که میتونم تو این چله انجام بدم!


فقط دعا کنید موفق باشم.

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

پس ازین که دختر نوجوان داداش کارفرما یه چیزی درمورد حجاب گفت که من از بدیهی بودن اشتباهش تعجب دهنم باز موند و نتونستم ذهنمو جمع کنم و از چیزایی که میدونم براش بگم، و فقط تونستم باتعجب بگم : وااا چه حرفا! ، به این نتیجه رسیدم که یه بار دیگه از اول سیر مطالعاتی شهید مطهری رو شروع کنم به خوندن، تا اگه پس فردا علی بزرگ شد و یه سوالی ازم کرد، حضور ذهن داشته باشم که راهنماییش کنم.



چه بلایی دارن سر نسل نوجوان ما میارن با این شبهه های آبکی؟؟ بچه ها رو واداریم به مطالعه، به خوندن کتابای اعتقادی.. اگه نمیخونن خودمون بخونیم تا بتونیم کمکشون کنیم.
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی