ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

آش خورها

۰۵
شهریور

برادرشوهر داره میره سربازی، و مادرشوهر مثل اسفند رو آتیش از نگرانی داره بالا و پایین میپره...
و من مدام رجز میخونم که پسر باید بره سربازی و مرد بشه، باید سختی بکشه، باید فلان و بهمان بشه...
اما دارم به این فکر میکنم که وقتی علی کوچولوم برا خودش مرد رشیدی شد، عاطفه ی مادریم اجازه میده که پسر دسته گلم بره دیار غربت و یه کچل سیاه سوخته برگرده یا نه!

 


پ.ن1: ینی فقط یه مادر میتونه در اثنای سربازی، قربون صدقه ی اون ته دیگای جزغاله بره!
پ.ن2: حضرت آقا داشت تعریف میکرد که چقدر قیافش تو سربازی سیاه و کریه شده بوده، و میگفت نمیدونم اگه تو اون قیافه منو میدیدی زنم میشدی یا نه، بهش گفتم قطع به یقین بدون که زنت نمیشدم! والا! کپسولای اعتمادبنفس!!!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

باد صبا هم دیگه برا ما شاخ شده!

دلمون خوش بود یه نرم افزار داریم که ما رو از عالم خاک میبره به افلاک و اوقات نماز رو یادآوری میکنه که اونم تازگیا هر دو ساعت پیام میده که بیا قبضاتو بپرداز و یه گیگ اینترنت بگیر!

همین روزاس که حبل المتین هم قابلیت اپ بذاره و پیام بده قاری گرامی!! شارژ بگیر و پرنده شو!!!


پ.ن: به قول بچه ها گفتنی من انقد خسته م که شما حرف بعدیتم درسته!

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی