ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

قسم به سختی...

۱۲
ارديبهشت
طبق روال هر هفته، این هفته هم کلاس داشتم که ناخواسته سر از مجلس ترحیم در آوردم. کاملا ناگهانی و یهویی. کلا از ختم و تشیع جنازه و مجلس ترحیم دل خوشی ندارم.  ثوابش را می دانم، اما خاطره های بد کودکی ست که جلوی رفتنم را می گیرد...

حالا اما بر اثر حادثه ای، پسر یکی از کارمندان جامعه القرآن فوت کرده بود و مسئولان، نصف کلاس گرانبهای ما را اختصاص دادند به ترحیم و فاتحه خوانی برای این جوان از دست رفته! و اتفاقا تاکید هم کرده بودند که نکند جیم شوید!!! ما روی حضور شما حساب باز کرده ایم!!!
و از قضا یکی از مبلغان درجه یک شهر را هم دعوت کرده بودند، از همان خانمهایی که نشستن پای صحبتشان جزء عمر آدم حساب نمی شود.

از آن مجلسها که هی میخواهی بپیچانی و در بروی ولی دست بر قضا نیرویی نگهت میدارد که هی! کجا؟ بنشین باهات کار داریم!!!

شوهر گرامی که کلا روزِ روز گوشی جواب نمی دهد، حالا که دیگر شب کورش بود و ساعت هفت بعداز ظهر! و معلوم نبود گوشی مبارکش کجای این خانه ی دراندشت خودش را می کشد و غافل از این که بخت برگشته ای پشت خط است که منتظر الویی ست تا از این مجلس فرار کند. خصوصا که مجلس ترحیم جوان هم بود...(البته بعدتر فهمیدم که بنده خدا سر کلاس بوده !!! به این می گویند قضاوت عجولانه)

چاره ای ندیدیم جز اینکه بنشینیم دم در، کنار جمع صاحبان عزا و چند باری زنگ بزنیم به شوی عزیز که تشریف بیاورد و ما را نجات دهد!
قاری عزیز شروع کرد به خواندن سوره الرحمن. ما نیز که به کل ناامید گشته بودیم، تسلیم شدیم و قرآنمان را بیرون آوردیم و همراه قاری شروع کردیم به الرحمن خواندن. و این آیات الرحمن بود که نهیب می زد که ای انسان ندانم کار!!! کدامین نعمت های خدایت را داری تکذیب میکنی؟؟؟ یعنی واقعا نمی بینی؟؟ کوری ؟؟؟ (البته نه به این صراحت! که اساسا میدانید که خداوند خیلی از ما بنده ها مودب تر است!)

 و انگار که به من میگفت. به خود خود من!

الرحمن تمام شد و خانم رسول زاده رفت پشت میز. از تعارفات و تسلیت ها که گذشت، شروع کرد در باب صبر سخن گفتن. از سختی داغ فرزند گفت. که سخت ترین داغی ست که انسان می تواند ببیند!
 از شتری گفت که زمان امام سجاد علیه السلام ذبحش کردند و چون بر جگرش تاولهایی دیدند، گمان کردند بیمار بوده. نزد امام بردند و گفتند این تاولها چیست؟ نکند بیماری خاصی داشته و ما با خوردن گوشتش مریض شویم. و از جواب امام که نه! این شتر داغ فرزند دیده! فرزندش را جلوی رویش کشته اند و این تاولها داغی ست که بر جگرش مانده. داغ فرزند با حیوان این چنین میکند، چه رسد به انسانی که مرکز عواطف است و به مادر!

از در هفتم بهشت گفت که باب الصابرین است، از این که وقتی انسان سختی می بیند و صبر می کند، به مقام قرب الهی می رسد، بالاترین مقام که طرف درخواست وجه الله میکند، داغ فرزند است و بعد از آن سختی های دیگر دنیا، که به مقام رضوان می تواند برساند. البته به شرطها و شروطها و صبر جمیل از آن شروط است، از این که وسط امتحان الهی اگر ناشکری کردی، قافیه را باخته ای، امتحانت را رد شده ای...

مجذوب حرفهایش شده بودم. یادم رفت که اصلا میخواستم در بروم و نشد... !

گفت و گفت... از اولیای الهی گفت که مصیبت و سختی را لطف خدا میبینند و می دانند که خدا هرچیز مادی را که بگیرد، حتما در ازایش یک نعمت معنوی گنده به آدم می دهد، و یاد خودم افتادم که در ازای سختی ها و از دست دادن ها و جزجگر زدنها، خدا چه نعمت های بزرگی بهم چشانده بود... پیش خودم گفتم الحق که راست میگویی! خدا تا داغ چیزهای دوست داشتنی را روی دل آدم نگذارد، حالی به آدم نمی دهد...

و از همه قشنگ تر، تفسیر سوره عصر را گفت که یکی از معانی عصر، سختی ها و مشکلات زندگیست و با این معنی می شود: قسم به سختی ها و مشکلات که انسان در زیان است، جز کسانی که ایمان می آورند و کار نیک می کنند و به حق و صبر توصیه می کنند...

آخر جلسه هم روضه حضرت علی اکبر علیه السلام خواند و عیش مجلسمان را تمام کرد.


جلسه ی خیلی خیلی خوبی بود. احساس کردم خدا میخواست تکانی به من خوابالوی غفلت زده بدهد، مرگ این عزیز، بهانه شد.

امید است که بیدار شویم و که آرامش در پی بیداریست...




  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی