ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

مرد کوچک

۱۷
مهر

یه لیوان پلاستیکی کوچیک برداشته، با بطری آب پرش میکنه، انقدر آب توش میریزه که ازش سرریز میشه و همه فرش رو خیس میکنه

میگم: علی، چرا اینهمه آب تو لیوان میریزی که فرش رو بخیسونی؟

میگه: خب من مَردم!

نگاهی به قد نیم وجبیش میکنم و میگم: خب مرد باشی، چه ربطی داره؟ 

زینب میپره وسط و میگه: خاله راست میگه، مردا خیلی آب تو لیوان میریزن، بابای منم یه عالمه آب تو لیوان میریزه!

بعد در حالی که نگاه به علی میکنه سرشو به نشانه تایید تکون میده و میره آره آره، مَرده... 

:/



پ.ن: دوتایی که باهم باشن، دیگه نه از دست شیطنتاشون در امانی، نه از دست زبونشون! آدم واقعا گاهی در مقام مادری حیرون میمونه!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

زخم کاری رو که دیدم، وقتی سرم رو روی بالش گذاشتم که بخوابم، یه نفس عمیق از دل کشیدم و گفتم خدایا شکرت که شبا سرمونو راحت میذاریم زمین... بی ترس و دلهره... بی جنون دنیاطلبی ... بی رویای بی ام و و کاخ و ویلا... ولی راحت و آسوده...


بماند که ازبس قسمتا رو پشت سر هم دیدم، تا صبح خواب دیدم حضرت آقا یه عالمه دشمن داره و دشمنای بی رحمش مدام در تعقیب مون بودن که علی رو ازم بدزدن! و من مدام رانندگی میکردم و فرار!

ولی همین که خواب بود جای شکرش باقیه!



پ.ن: یکی دو روزه که به لطف خدا، کمی از روزها و هفته های گذشته بهترم. اگه خوبان دعام کنن بهترم میشم🙏
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی