بنت شهر آشوب هستم
قبل از این که یک بلاگر باشم، یک همسر هستم و یک مادر
و قبل از اینکه یک همسر و یک مادر باشم، بنت شهر آشوب هستم...
تازگی ها خدا منت سرم نهاده و به مقام مادری ام رسانده
حالا که مادر شده ام، می فهمم چرا...
قبل از این که یک بلاگر باشم، یک همسر هستم و یک مادر
و قبل از اینکه یک همسر و یک مادر باشم، بنت شهر آشوب هستم...
تازگی ها خدا منت سرم نهاده و به مقام مادری ام رسانده
همیشه برایم سوال بود که چرا آدمها اینقدر بچه هایشان را دوست دارند؟
آنقدر که کسی مثل نوح (ع) در آن واویلای طوفانی از خدا نجات فرزند کافرش را می خواهد.
و کسی مثل زبیر، دین و دنیایش را می دهد برای حب فرزندش...
حالا که مادر شده ام، می فهمم چرا...
دلیلش همان حب نفس است.
به قول استاد عباسی در کتاب (من دیگر ما) : "فرزند ما از ما جدا نیست؛ او خود ما است اما در اندازهای کوچکتر"
و من این یکی بودن را با تمام وجود در علی کوچولویم می بینم.
او من است. در ابعاد کوچکتر... من او را کسی دیگر نمی دانم. پس حب به او، حب به خودم است.
-----------------
طبق صفت آرمانگرایی ام، فرزندی می خواهم عاقل و دانشمند... همچون ابن شهر آشوب مازندرانی!!!
اگر خدا برایم چنین فرزندی خواست و از پس تربیت سختش برآمدم، مرا بنامید: ام شهرآشوب...