علی کوچولو... این مرد کوچک...
و بالاخره علی کوچولو آمد...
بعد از چهل هفته و دو روز! در حالی که هنوز هم دلش نمی خواست بیاید و همچنان پایگاه گرم و نرم خودش را حفظ کرده بود!
آمد و دنیای ما را به کلی تغییر داد (می شود گفت زیر و رو کرد)
و من زیباترین لحظه ی زندگی ام را تجربه کردم. وقتی صدای گریه ی علی کوچولویم اتاق عمل را پر کرد...
وقتی که پرستار از پشت پرده ی بسته شده جلوی صورت من در اتاق عمل، نُقل سفید و گردالیِ پیچیده در پتو را به من نشان داد... و من از پشت ماسک اکسیژن و نفسی نصفه نیمه فقط توانستم بگویم "الهی قربونت برم"
وقتی پرستار صورت هلوی آبدارم را به صورتم چسباند و میان خلسه و سرگیجه و تنگی نفس، زیباترین لحظه ی زندگی مرا رقم زد...
مسافر کوچولوی ما بالاخره بعد از چهل هفته و دو روز از سفر آمد و رنگ شادی به زندگی ما زد...
قدمش سرشار از برکت است، حتی اگر با خودش آنقدر ضیق وقت سوغاتی آورده باشد که برای مادرش حتی گاهی فرصت آب خوردن هم نگذارد!
هرچند گریه های شبانه اش خواب را بر چشمهای ما حرام کند!
حتی اگر باعث شود هردومان سالگرد عروسی مان را هم فراموش کنیم و حتی یک تبریک خشک و خالی هم به هم نگوییم.
با همه ی این ضیق وقتها بازهم خوشحالم از آمدنش...
بازهم اگر دوساعت توی ننویش بخوابد و صدایش را نشنوم، دلتنگش می شوم. و می روم بالای سرش می نشینم و ده دقیقه فقط نگاهش می کنم.
باور این همه تغییر برای هردویمان سخت است. هنوز نپذیرفته ام که خدا فرشته ای را به دستم سپرده که حتی توان کوچکترین دفاع از خودش را هم ندارد ... کسی که در کوچکترین نیازهایش به من سخت محتاج است و شاید همین احتیاج است که اینقدر مرا به او دلبسته می کند.
این روزها همه از من التماس دعا دارند. نمی دانند من خودم میان این همه آشفتگی، نیازمند دعا هستم. نیازمند صبر... نیازمند لطف خدا...
در لحظه های استجابت دعا، خانواده ی سه نفره ی ما را فراموش نکنید...
- ۹۶/۱۲/۲۸
- ۱۴۴۹ نمایش
تبرییییییییییک
به به ! چشمتون روشن ، قدم علی آقا پر از خیر و برکت باشه ان شاءالله
خدایا بهترین احوال ، زیباترین سال و احسن الحال رو به این خانواده سه نفره عنایت فرما !