ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

فیدیلیتی عزیزم...

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۲:۵۴ ق.ظ

دیشب  خواب دیدم یه فیدیلیتی پرایم صفر داشتم که تو پارکینگ پارک شده بود

حالا نظر من این بود که بفروشیمش و بزنیم به زخمامون، ولی حضرت آقا که چشمش حسابی فیدیلیتی رو گرفته بود، قبول نمیکرد! 


بنظرتون استخاره کنم برا فروشش یا بخوابم و تو خواب یه دوری باهاش بزنم؟!



پ.ن۱: مدیونید اگه فک کنید من تا حالا فیدیلیتی از نزدیک ندیدم و فقط از رو عکسش همچین خوابی دیدم!
پ.ن۲: نمیدونم چرا هرچی تلاش میکنم که دوباره روی روتین مشخصی بنویسم، نمیشه که نمیشه. احتمالا بی برنامگی توی زندگیم فوران میکنه که انقد اوقاتم بی برکته.
پ.ن۳: هنوز درگیر یحث خونه و سقفیم. ان شالله این خان آخر هم بگذره بیام مفصل ازش بنویسم.
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی