بهانه ای برای کم کاری
بی ظرفیتی در بعضی آدمها بیداد می کند (همچون خودِ خودم)
مثلا ممکن است مسئله ای آنقدر مخت را به خودش مشغول کند که دیگر جایی برای کار اصلی ات (که ماهیانه پولش را میگیری) در طبقه بندی های مغزت باقی نگذارد.
فقط و فقط به این دلیل که به قول آبجی زهرا «توجه تقسیم شده» نداری. و نمی توانی چندتا فکر یا چندتا کار را همزمان با هم انجام بدهی
این می شود که یکهو اصلا چکی را نمیبینی که ثبت کنی!!! یا فاکتور آقای الف را توی حساب آقای «ی» میزنی! و آنوقت است که داد داداش کارفرما در می آید که کجایی تو؟؟ نه واقعا فکرت کجاست؟
بیچاره داداش کارفرما نمی داند مطلب تازه ای که توی وبلاگی خوانده ام، مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده و نصف روزم را به هم دردی کردن با لوسی می، یا با تحلیل و تفسیر مطلب جناب دچار، یا با یادآوری خاطرات گذشته با خواندن مطالب لانتوری و .... گذرانده ام! و یا شاید هم به فکر کردن به مطلب جدیدم گذشته!
گذشته از همه ی اینها فشاری ست که مخ بیچاره ی من که از قضا «توجه تقسیم شده» هم ندارد متحمل میشود، و بقیه ی روز را در عدم تمرکز می گذرانم...
این شد که تصمیم گرفتم برای هرچه حلال تر شدن حقوق ماهیانه ام، حتی در اوقات بیکاری محل کار نیز مطلب خواندن و پست گذاشتن را ترک کنم
شاید بتوان گفت این یکی از مضرات وبلاگداری باشد که به دلیل حجم ورودی هایی که به مغز در حداکثر یک ربع وارد می شود، تمرکز انسان به فنا می رود...
پ.ن1: خواب دیدم یک صهیونیست پولدار و بانفوذ، کتاب حافظ قدیمی بابا را (توی خواب عتیقه بود! در دنیای واقعی ارزشی جز خاطرات بابا ندارد) میخواست با هزار ترفند از چنگم در بیاورد.
اول پسری را سراغم فرستاد با این بهانه که بامن در زمینه ی وکالت همکاری کند (جل الخالق!!! من !! وکالت!!!) و بعد که فهمیدم سعی در دزدیدنش داشت!
و من بلند بلند فحش می دادم به همه ی یهودی ها و صهونیست ها و اکثریت بنی اسرائیل و دزد خطابشان می کردم. و الان که بیدارم، در دل به شجاعتم آفرین می گویم.
شاید این خواب تاثیر مطالعات پراکنده ام در زمینه ی خیانت های بنی اسرائیل به حضرت موسی سلام الله علیه باشد!!!!
حضرت آقا می گوید خدایی سناریوی خوابهای خانواده ی شما را کی می نویسد که اینقدر قوی و محکم است؟؟!!!
پ.ن2: یکی از دلایل کم کاری ام نیز این است که میترسم حرفی بزنم و به درد کسی نخورد و ترافیک بندگان خدا را بیهوده و باطل هدر بدهم و تک تک بلاگرهای عزیز سر پل صراط از وقت هدر رفته ی شان از من عملی بخواهند و چون عملی نداشتم سیخ داغ توی حلقم فروکنند!
پس اگر چیزی گفتم، حرفی بی اهمیت زدم که وقت ارزشمندتان را با اراجیفم گرفتم، حلال کنید و کار ما و خودتان را به سر پل صراط نیندازید.
پ.ن3: و شاید دلیل اصلی کم کاری و بی حوصلگی ام دندان دردی ست که از دندان عقل شروع می شود و تا توی چشم مبارک تیر می کشد و یا توی گوش مبارک ذقذق میکند! میترسم بکشمش و بی عقل تر ازین شوم!
- ۱۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۷