این کِجوله های خوشحال!!!!
ساعت کاری تمام شده بود و من کم کم داشتم نرم افزارها را می بستم و برای رفتن مهیا میشدم که ناگهان ملیح پله های دفتر را چهارتا یکی کرد و پرید پایین با خنده ای بر لب که معلوم نبود این بار دیگر چه چیز را سوژه ی خنده و مسخره بازی کرده !!
آمد نشست کنار میز من و تیرتیر کنان (تیرتیر کردن دیگر از آن لغات خاص خانه ی ماست، به معنای خنده ای که صدای تیرتیر می دهد و گاها روی اعصاب مخاطب قدم می زند! هرکس بگوید ماهم لغتش را داشتیم می آیم برایش!!!!) خواست صفحه ی گوگل را باز کنم و لغت "سرگین غلطان" را جستجو کنم. به زعم خودش میخواست چیز باحال و خنده داری را نشانم دهد.
عکسهای صفحه که باز شد،صدای تعجب و خنده ی من هم در آمد. همان (کِجوله یا به قول ملیح کُجوله) ی خودمان بود. (کِجوله در زبان فصیییییییییییح کاشانی نوعی سوسک سیاه است -همانطور که در عکس مشاهده می نمایید!-) منتها با کلی قابلیت و توانایی که من ازش بی خبر بودم.
کلی وقتمان به خندیدن به سرگین غلطان عزیز و توانایی هایش در گرد کردن سرگین های مردم!!! و غلطاندنش در صحرا گذشت. به کار خنده دارش، به دستکش های سبز و بهداشتی اش و به شوق و پشتکاری که برای این کار دارد!!!
از ملیح (که حالا خودش برای خودش یک پا مهندس منابع طبیعی شده!) پرسیدم چرا کجوله این کار رو می کنه؟ گفت: "نمی دانم! احتمالا بی خودی برای خنده!"
من اما توی کتم نرفت که یک موجود در عالم پیدا شود که اینهمه سختی و تلاش را تحمل کند، سرگین ها را گلوله گلوله کند و روی زمین بغلطاند، بی هیچ دلیلی!! آدمها شاید بی دلیل کاری کنند و سر خودشان را کلاه بگذارند، اما خدا در خلقت کائناتش سنگ تمام گذاشته. هیچ توانایی و مهارتی را بی دلیل به کسی نمی دهد.
دیروز موقعی که داشتم موقع حرف زدن درمورد مشکلی به شوی گرامی (با حال استیصال و اضطراب!) می گفتم "یعنی به نظر تو آخرش چی میشه ؟؟!!!" و شوی همیشه ریلکسمان در حال آرامش گفت: "نمی دونم. فقط می دونم که هرچی خدا پیش بیاره خیره!" ناگهان یاد کجوله افتادم!!! کارهای خدا هیچکدام بی حکمت نیست. از افتادن برگی از درختی، تا یاد دادن کاری به کجوله ای، تا هر اتفاقی که بیفتد، یا حتی لرزه ای که به دلی بیندازد، همه و همه را می داند و با حکمت و تدبیر می کند.و به قول استاد عزیزمان (که هر جا هست خدایا به سلامت دارش) خدا هنوز دستش در آب و گل است.
از خودم شرمنده ام. از تفکرات منفی و بدبینانه ای که نسبت به مشیت الهی دارم! من حتی توی کتم نمی رود که خدا این حرکت را الکی و برای خنده به کجوله یادداده باشد! آنوقت چطور به این راحتی به خودم میگویم این اتفاق چرا افتاد؟ آن اتفاق چرا نیفتاد؟؟
به قول امام مهربانی ها حضرت رضا علیه السلام:
رفیق! بیا خوب خدا را ببینیم...
پ.ن.1: مدتها بود داشتم فکر میکردم راز آرامش استاد عزیز در چه بود که اینجور بمب هسته ای هم تکانش نمی داد و مدام هم خودش آرام بود و هم ناخودآگاه اطرافیانش را آرام میکرد، فکرهایم را سخنرانی های خود استاد جواب داد: هرچه از خدا رسید، خوب بدان و از پیشامدش راضی باش. اگرچه به ضررت باشد، و اگرچه اذیت شوی، خدا هیچ کاری را بدون حکمت نمی کند.
پ.ن.2: از کرامات این سوسک سفت و سیاه، که گاها به زور زیر پایمان لگدش میکردیم و صدای جرق جرق خرد شدن پوستش را دوست داشتیم!!! این است که توی صحرا به خوبی بوی سرگین (روم به دیفال ینی مدفوع حیوانات!) را به خوبی تشخیص می دهد، و چون از این مواد ناخش به عنوان غذا استفاده می کند، آن ها را به شکل توپ گرد میکند، روی این توپی که درست کرده سوار می شود و به سمت خانه اش می غلطاند! این است راز و حکمت سرگین غلطان یا همان کجوله کوچولوی قصه ی ما!
- ۹۴/۰۵/۱۲
- ۶۶۴ نمایش