اندر حکایات ما و پشه ها!
واقعا قصد ندارم از حوادث روزانه ی زندگیم بنویسم. اونایی که برای وقتشون میلی متری ارزش قائلند، بی زحمت متن رو نخونن
ولی دیگه بریدم
بریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از دست این پشه ها!
کل دیروز رو خونه نبودیم. ابتدا خانه ی مادری و سپس خانه ی مادرشوهری!
و وقتی شب اومدیم خونه با صحنه ی حمله ی سپاه داعشی پشه ها به خانه مان مواجه شدیم. به طرز وحشتناکی زیاد شده بودند.
و ما طبق توصیه ی مادرشوهر عزیز، پشه بند بستیم. (توجه کنید که اسمش روشه... پشه بـــــــند)
و سپس خوابیدم در حالی که حضرت آقایمان همچنان پای لپتاپ مشغول کار خودش بود. و نفهمیدم کی اومد خوابید.
و سر صبح با صدای اذان مصطفی غلوش از خواب بیدار شدم و دیدم دستهام مثل کسانی که سرخک شدید گرفتن، گله به گله قرمز شده و ورم کرده.
پاشدم برا نماز و حضرت آقا رو هم صدا زدم. نماز که
خوندیم بهش گفتم فک کنم یکی دوتا پشه تو پشه بنده. خیلی دستام رو گزیدن.
مهتابی رو روشن کردم و رفتم توی پشه بند. نگاه که به اطراف کردم شوکه
شدم!!! زبونم بند اومده بود. فقط مدام میگفتم یا حضرت
عبـــــــــــــــــــــــــــــاس!!!!
نــــــــــــــــــــــــــــــنه!!!!
هییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی پشه بند شده بود پشه دونی! به طوری که در هر متر
مکعب از دیواره های پشه بند، چهل تا پشه نشسته بودند. همچین نشسته بودند و
تن خود سر داده بودند، انگار دارن تو سواحل آنتالیا آفتاب میگیرن! (بدون
اغراق شاید دویست تایی میشدند)
به حضرت آقا گفتم همش تقصیر توئه. از بس بد میای توی پشه
بند خیل پشه ها رو هم با خودت میاری (لازم به ذکره که حضرت آقای ما اصولا
اعتقادی به "نشسته آمدن توی پشه بند" نداره و همواره مثل سوپر من پرواز
میکنه و میپره تو! و همچین اعصابم خورد شده بود انگار واقعا حضرت آقا
کارخونه ی تولید پشه داره یا اینکه یه کشتی پشه مثل مربای توت فرنگی به
کشور وارد کرده! (خوب که فکرام رو کردم دیدم خودمم یه بار وسط شب برای کاری
بیدار شدم و از پشه بند رفتم بیرون و شاید همون موقع شبیخون زدند)
حضرت آقا پیشنهاد داد که ما بریم بیرون بخوابیم پشه ها برن تو! و چون با عصبانیت من روبرو شد، هردو شروع کردیم به کشتن پشه ها. جنگ خون تن به تنی به راه افتاد و ما چونان سلحشورانی گرز آتشین فریدون، بر فرق پشه ها فرود می آوردیم ، چنان که فردوسی در شاهنامه سروده:
عنان پیچ و اسپ افگن و گرزدار چو من کس ندیدی به گیتی سوار
ما جنگیدیم، اونا جنگیدن، ما جنگیدیم، اونا جنگیدن تا بالاخره ما پیروز شدیم!
پیشنهاد میکنم داستان دیشب، به عنوان ضمیمه به شاهنامه ی فردوسی اضافه بشه!
وقتی از کار کشتن پشه ها فارغ شده بودیم و مطمئن شدیم که
دیگه پشه ای نمونده، هوا کم و بیش روشن شده بود و صدای ماشین صاحبخونه از
توی حیاط میومد .
دستهامونو به هم نشون دادیم.کف دستامون خالمخالی قرمز شده بود. (آخه نامردا! مگه من چقدر خون دارم که شماها اینقدرشو خوردین؟ جالبه که خون منو میخورن و میرن تو دماغ حضرت آقا!)
با احتیاط زیاد و به شکل خوابیده از پشه بند رفتیم بیرون و دستهامونو شستیم. و دوباره با همون احتیاط خوابیده بازگشتیم.
و بعد از اون کشتار وسیع، به شکل قابل توجهی تعداد پشه ها کم شدند. گرچه صبح تا حالا دوباره شروع کرده ام به پشه کشتن.
واقعا ذله شدم. روانی شدم. خدایا فرجی برسان
پ.ن1: لطفا پیشنهاد پیف پاف و سم ندید، که در دوران بارداری، هرگونه حشره کش در منزل منع قانونی و پزشکی دارد.
پ.ن2: اینقدری که ما تو این خونه پشه کشتیم، داعش تو موصل قتل عام نکرد! جالبه که حضرت آقا بعد از جنگ خونین میگه: چیزی نبودن شلوغش میکنی. هفت هشت تا بیشتر نبودن!!!!!!!!!!!!!!!
پ.ن3: حداقل کاری که میتونید بکنید اینه که دعا کنید زودتر خونه دار بشیم و از دست این پشه های نابکار راحت بشیم. تو یخچال پشه، تو فریزر پشه، تو دستشویی پشه، تو کاسه ماست پشه، تو سینک پشه، ووووووووه!
- ۹۶/۰۵/۱۴
- ۴۳۷ نمایش
بذارید شوهرتون بخوابه بعد پشه بند بزنید رویش :)))