کاتوزیان یا امیرخانی؟ مسئله این است...
رفیق گرمابه و گلستانم از تولد خواهر کوچکترش حکایت میکرد
وقتی مادرش بعد از دودختر، آرزوی پسردار شدن در دل میپرورانده و از بد (یا خوب) روزگار، توی بیمارستان دریافته که این آخری هم دختر است. (خوشا به حالش!)
و همانجا اشکش سرازیر شده و بسی دلش شکسته، و چون دختر زیبا و ملوسش را دیده، از خدا خواسته که: "خدایا دکتر شود!"
و او دکتر شده...
و حالا رفیق گرمابه و گلستان به من توصیه میکند که تو هم توی بیمارستان دعا کن، که دعای مادر بعد از زایمان ردخور ندارد.
و من فکر کردم ... و باز فکر کردم... و خیلی فکر کردم که واقعا دوست دارم بچه ام چه بشود؟ (قطعا اکثر پدرومادرها حسرات خودشان را در بچه هایشان جستجو میکنند)
فکر کردم شاید دوست داشته باشم کاتوزیان شود (کاتوزیان نقاش معاصر و خالق اثرهایی که من عاشقشان هستم!)
یا شاید دوست دارم امیرخانی 2 بشود، یا شاید فاضل نظری... و یا ...
راستش هیچکدام از اینها را نمیخواستم... چیزی به نظرم نرسید جز اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شود.
به رفیق گ و گ (گرمابه و گلستان) گفتم نمیدانم، باید با حضرت آقایمان مشورت کنم.
و وقتی با وی مشورت کردم، گفت هیچ! دوست دارم آدم باشد... (قطعا منِ ام شهرآشوب، هشت پای خالدار نخواهم زایید... اما منظور ایشان از آدم، انسانِ منظور نظر مولانای بلخی ست که سرود "انسانم آرزوست" )
خب آدم شدن هم مفهوم بسیار کلیست.
بازهم فکرهایم را کردم. دیدم یکی از وظایف بزرگ یک مادر نسبت به فرزندش این است که کشف کند که این کودک استعداد "چه چیزی شدن" را دارد.
وظیفه ی من این است که آنقدر با آلو سیاهم1 کلنجار بروم، بازی کنم و مثل خمیر ورزش بدهم تا بیابم که او از چه چیزی خوشش می آید و به سمت چه چیزی گرایش دارد... و استعدادهای بالقوه اش را بالفعل کنم.
قطعا یک بچه ی پانزده ساله، نمیتواند بفهمد که در آینده پزشک خوبی خواهد شد یا نویسنده ی خوبی... مگر اینکه مادر استعدادهایش را شناسایی کرده باشد.
و من قطعا دعا خواهم کرد که خدا کمکم کند تا از پس این رسالت بزرگ بر بیایم،و بچه ام را برای آن چیزی تربیت کنم که برای "آن شدن" ساخته شده است... میخواهد نویسنده شود، نقاش شود، دکتر، مهندس و ...
مثال بارزش محمدحسن پسر داداش بزرگه، که حتی من که عمه کوچیکه اش حساب میشوم، میدانم این بچه،یک بچه ی بسیار فنی و خلاق است که در آینده مهندس رباتیک یا فنی کار و مخترع خوبی از آب در می آید... (ناگفته نماند که من آنقدر با این بچه بازی کرده ام که استعدادهایش را مثل کف دستم می شناسم)
و خدا نکند بشوم مثل دوست دورم، که بچه اش به سن انتخاب رشته ی دبیرستان رسیده، و نه خودش و نه مادرش نمی دانند که به چه چیزی علاقه دارد و استعدادش در کجاست. و از من ِ غریبه می پرسد که اگر بچه ام برود رشته ی حسابداری آیا موفق می شود یا خیر؟؟!!
پ.ن1: بچه ای به سن بچه ی من،فعلا قد یک آلو سیاه است! (سیاه نیست، فقط برای تقریب به ذهن عرض کردم)
پ.ن2: به قول آبجی زهرا فلانی می گفت، موقعی که بچه نداشتم، هزار و یک تز تربیتی داشتم،الان یک بچه دارم، و یک تز هم ندارم!!!
خدانکند و بازهم خدا نکند که بچه ای بیاوریم و از پس تربیتش بر نیاییم
- ۹۶/۰۵/۲۲
- ۳۴۹ نمایش