می نویسم تا یادم باشد...
دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۴ ق.ظ
چند روزیست حالم دگرگون است. یعنی دقیقا از روزی که
توی جمع دوستانه ای حاضر شدم و همه با تعجب گفتن وااااااااااا!!!! تو چه
جور حامله ای هستی که ویار نداری؟؟؟ چرا انقدر شنگولی؟؟؟
و من دقیقا از همان روز حالم دگرگون شد.
و شدم مثل بقیه !
(به خانمها توصیه میکنم تا تمام شدن چهارماه
اولتان توی هیچ جمعی اعم از دوستانه، فامیلی و هرجمع خانمانه ای شرکت
نکنید! تازه آبجی زهرا پیشنهاد میکند اگر جایی حاضر شدید، مدام ناله کنید و
از حال بدتان شکایت کنید "این مورد اختیاریست، بنده توصیه خاصی ندارم" )
به همین مناسبت، بدجور بی حوصله و بلکه بدحوصله و بداخلاق شدم.
و اما دیروز...
ساعت یک ظهر بود. وسط ظل گرما... (شاید نتوانید گرمای ساعت یک بعد از ظهر کاشان را تصور کنید!) "از اتاق فرمان اشاره میکنند که ظل به معنی سایه است. زل گرما درست است!"
ایستاده بودم کنار خیابان در انتظار تاکسی.
تاکسی زرد رنگی ترمز کرد. از همان اول زن و بچه ی توی ماشین توجهم را جلب کرد. فهمیدم که زن و بچه ی خود راننده تاکسی هستند.
هنوز راننده راه نیفتاده بود که پسرش از صندلی عقب گفت: بابا شیشه ها را بکشم بالا؟
و بابا با تعجب گفت: مگه شیشه های عقب پایینه؟
و نگاه خشم آلودی به همسرش کرد.
و
همین شد مقدمه ی دعوای بین زوجین! چرا که زن کولر را بدون توجه به پایین
بودن شیشه های عقب ماشین روشن کرده بود! و شوهر ِ گرمازده ی عصبانی، آمپر
چسباند که " تو نباید اول نگاه بکنی به شیشه ها؟ ای فلان و فلان؟ ای بهمان و
بهمان؟؟؟!
و شروع کرد به بداخلاقی... و زن بیچاره مدام میگفت خیلی خب. حق با توست. و مرد ِ عصبانی مگر کوتاه می آمد؟؟
رفت
توی مثال قورمه سبزی و اینکه قبل از پخت قورمه سبزی، باید نگاه کرد و دید
آیا سبزی و لوبیا داریم یا نه؟؟! پس نتیجه میگیریم که قبل از روشن کردن
کولر هم باید دید پنجره های عقب باز است یا بسته! (خدایی چه ربطی داشت؟!)
و
من ِ کلافه، که حوصله ام به جر و بحث ِ زن و شوهری نمی رسید، خداخدا
میکردم بلکه این دوتا میدان هم تمام شود و برسیم به مقصد. و رسیدیم! (حالا
بگذریم راننده ی خشم آلود، کرایه ی بیشتری برداشت و من ِ بی حوصله فقط در
فکر بستن فلنگ بودم!)
از
رفتار مردِ خشم آلود، اشمئزازم گرفت! من ِ مسافر حتی نتوانستم پنج دقیقه
بداخلاقی ِ این مرد را با زن و بچه اش تحمل کنم. این زن چه می کشید از دست
شوهر عصبانی اش؟
شاید
هر عقل سلیمی حق را وسط آن خرماپزان ظهر کاشان، به مردِ کلافه ی تاکسیدار
بدهد. چرا که خسته بود و گرمازده. و در مقابل، هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که
این بداخلاقی را سر زن و بچه اش خالی کند.
با خانواده مان خوش اخلاق تر باشیم.
پ.ن.1: قصد ندارم درمورد آن مردِ خشم آلودِ تاکسیدار قضاوت کنم. قطعا همه ی ما روزهای بدی در تقویم زندگیمان داریم. ولی مخاطب اول همه ی این حرفها خودم هستم و خودم. قطعا مینویسم که یادم نرود بداخلاقی من در خانه چقدر برای بقیه مشمئز کننده است. بعد از من هرکه خواست به خود بگیرد.
پ.ن2:
از بزرگی شنیدم که آدمها به مقدار عصبانیت هایشان عذاب قبر دارند. و
خصوصاً کسی که در خانواده اش بداخلاقی می کند، عذاب قبر مضاعف دارد! با
همسرانمان مهربانتر باشیم...
پ.ن3: محیا دختر چهارساله ی آبجی زهرا، خواب مرا دیده و گریه کنان از خواب پریده و سراغ خاله را از مادرش گرفته! و صبح با صدای خواب آلود زنگ زده به من که: خاله! خواب دیدم برفک گولت زده بود!!! (برفک شخصیت منفی برنامه ی عموپورنگ) خداکند عمو نوروز بیاید و مرا از دست برفک نجات دهد!
- ۹۶/۰۵/۳۰
- ۳۸۱ نمایش
+ برفک خیلی خندوندمون خخخ :)