حصار عادات!
همیشه به رایحه ها حساسم.
به رایحه ی مایع دستشویی، رایحه ی مایع نرم کننده ی لباسشویی، عطر آدمها، عطر غذاها...
و هروقت شوینده ای میخرم، شاید نیم ساعتی را صرف انتخاب رایحه اش میکنم!
و بعدتر وقتی استفاده میکنم، هر بار، بو میکشم و از عطر خوشش لذت میبرم....
ولی فقط برای چند روز یا چند هفته... و خیلی زود همان رایحه ای که سر حالم می آورد، برایم عادی میشود. آنقدر که حتی به خاطرم هم نمی آید که دستهایم را بعد از شستن بو کنم! و یادم میرود که همین یک هفته پیش سعی میکردم همه ی این هوای خوشبو را به زور هم که شده بکشم توی ریه هایم...
و خدا نکند که این احساس عادت، نسبت به محبت اطرافیان و عزیزانمان پیش بیاید.
گاهی که حضرت آقا لیوان آب پرتقالی به دستم می دهد...
یا تماسی که از یک رفیق میرسد...
یا حتی همین حضور داداش کارفرما...
گاهی همین محبت های کوچک ، که اگر به چشم بیاید،خودم را خوشبخت ترین آدم دنیا تصور میکنم و اگر اسیر عادت شوم و چشمهایم را روی همین توجه های گاه و بیگاه ببندم...
پ.ن: حضرت آقایمان اگر خدا بخواهد و یار بطلبد، عازم کربلاست. و این بار بدون من...
پ.ن3: حکمت همان است که امام میکند...
اگر مرا می طلبد، با منش کاری هست...
و اگر نمی طلبد...
آه...
- ۹۶/۰۸/۰۳
- ۲۴۸ نمایش