باران که می بارد تو می آیی...
چیزی به سه نفره شدنمان نمانده. (ان شالله)
به قول محیا، هفت تا خواب دیگر بکنیم علی میاید.
دل محیا برای پسرم تمام شده. دل حضرت آقا نیز... دل من اما بیشتر از همه... اما علی کوچولوی ما انگار بیش از این حرفها ناز دارد! (جل الخالق! قدیمتر ها دخترها ناز میکردند)
حالش اما به لطف خدا خوب است. گرچه این چند روز با کم و زیاد شدن تکانهایش زیاد مرا ترسانده
حال خودم هم به لطف خدا خیلی از روزهای گذشته بهتر است.
آنقدر بهتر که بروم برای دل خودم خرید کنم، تنهایی توی هوای دو نفره ی اسفندی پیاده روی کنم... که هوای پاک بعد از باران را بکشم توی ریه هایم و لذت ِ باران را با تمام وجود حس کنم...
با دیدن گلهای نرگس بیرون از گل فروشی، هوس کنم برای خودمِ خودم، نرگس بخرم... و بارها و بارها ببویمش و بارها ببوسمش.
گرچه انتظارِ این روزها به جهت همه ی مشقات جسمی و روحی، سخت است، ولی دیدن علی کوچولوی نازنینم، ارزشِ تحملِ این انتظار را دارد. وجودش مثل باران است، همانقدر خواستنی، همانقدر لطیف، همانقدر شیرین...
پ.ن. از صمیم قلب التماس دعا دارم از همه ی دوستان عزیزم. از خدا برای هردویمان عافیت بطلبید...
یاعلی مدد
- ۹۶/۱۲/۰۵
- ۶۹۵ نمایش