نرو.... تو هم مث من نمیتونی دووم بیاری نروووو
مدتی بود که احساس میکردم مثل قبل نیست... خیلی خوب کار نمیکرد، میدونستم یه چیزیشه ولی هی خودمو به اون راه میزدم، نه من به روی خودم میآوردم نه اون، ولی میدونستم یه چیزیشه...
یخچالمونو میگم!
مریض احوالیشو میشد از شیرهای ترشیده، میوه های کپک زده و نون سنگکای بیات شده توی فریزر فهمید، تا اینکه پنجشنبه دل رو زدیم به دریا و دکتر آوردیم بالا سرش...
دکتر گفت این از تو برفک داره، باید تا شنبه صبر کنید که برفکاش آب بشه. حضرت آقا گفت ما تا یه ساعت دیگه برفکاشو آب میکنیم شما برگرد درستش کن، دکتر گفت نهههه این یه عالمههههه برفک داره، تا شنبه هم شاید آب نشه (مگه اینجا سیبریه؟؟؟) در اون لحظه احساس کردم با یه کوووووه برف پشت فریزر مواجهیم و الانه که با آب شدن یخا سیل راه بیفته و کاشون رو ببره!
یخچال فریزر رو خاموش کردیم و وسایلشو بار زدیم و بردیم خونه مادرشوهرم، یه سری چیزا رو هم گذاشتیم گفتیم اینا که دیگه نمیترشه (بماند که همونا هم تو گرما ترشید) رفتیم دوساعت بعد که برگشتیم ذره ای یخ نمونده بود تو فریزر... ای به تو روحت صلوات دکتر! نمیفهمی آدم بچه دار نمیتونه دوسه روز بی یخچال سرکنه؟؟؟ ینی آب یخم نداشتیم حتی بخوریم!
شنبه دکتر اومد ویزیت کرد، تشخیصش سرطان برد بود! (بردش خراب شده) و تا ده روز دیگه باید صبر کنیم که برد جدید از تهران برسه (عهد فتحعلی شاه هم یه محموله پستی زودتر از ده روز از تهران میرسید)
خلاصه که فعلا در فراق یخچالمون گرگر میسوزیم و تو ماشین به یادش مرتضی پاشایی گوش میدیم و شرشر اشک میریزیم!
و خدا خیر بده یخچال کوچولوی داداش کارفرما رو که از محل کارش آوردیم و تو این خرماپزون شده ناجی خانواده ی کوچک ما... و اگه نبود که بدبخت بودیم.
یخچال قشنگم! ببخشید که قدرتو ندونستم، اگه درست بشی قول میدم هرروز سی بار دست و پاتو ببوسم... تو فقط برگررررررد!
- ۹۸/۰۴/۳۱
- ۲۶۹ نمایش