اصلا رقیه نه... مثلا دختر خودت...
يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۵۶ ب.ظ
آسفالت حیاط مدرسه ای که توش هیئت داریم بشدت خرابه و پسرک ماهم بشدت پرتحرک و مدام در حال دویدن
خیلی مواظبش بودم که زمین نخوره، آخرش یه لحظه که ازش غافل شدم، دوید، رو آسفالتا خورد زمین و بینی و لبش خون شد.
انقدر ازین اتفاق به هم ریختم که هرکس منو میدید میفهمید یه چیزیمه
بعد هیئت یکی ازم پرسید چی شده؟ علی چش شده؟
نتونستم خودمو نگه دارم، بغضم ترکید و زدم زیر گریه
من طاقت زمین خوردن بچمو ندارم...
فدای بچه هات اباعبدالله... فدای رقیه ی سه سالت که هی تو بیابون خورد زمین... هی تازیانه خورد
فدای علی اصغرت ... فدای لبای کوچولوش
- ۹۸/۰۶/۱۷
- ۲۱۸ نمایش
آخ ...
پریشب پسرم از بلندی افتاد و سرش خورد زمین . دل من و مامانش هری ریخت . بعدش مادرش برام همین روضه رو خوند ...