نومزدبازی
مثل این نومزدا باهم قرار گذاشتیم دم سینما.
رفتم علی رو گذاشتم خونه ی آبجی مریم، و بعد با آژانس رفتم دم در سینما. حضرت آقا هم از محل کارش اومد.
یعنی انقدر ازین دونفره بودنمون و سینما رفتنمون بعد از دوسال و اندی، ذوق زده بودیم و ریز میخندیدیم، که هرکی ما رو میدید، فکر میکرد همین دیروز عقد کردیم!
(آخرین فیلمی که تو سینما دیدیم رو یادم نمیاد چی بوده! یعنی بعد از تولد علی، همیشه آرزوی سینما رفتنامون تو نطفه خفه شده! فیلمهای به وقت شام، عبدالمالک ریگی و خیلی فیلمای دیگه، فقط به دلیل وابستگی زیاد علی به ننه ش! الان ولی احساس کردم به حدی رسیده که اگه دوساعت پیشش نباشم اذیت نمیشه)
با چیپس و پفک رفتیم تو سینما. فیلم ماجرای نیمروز 2 بود. حقیقت اینه که سینمارفتن با حضرت آقا حکایاتی داره، فیلم باید از فیلتراسیون پسندِ ایشون رد بشه و کارگردانش حتما باید ارزشی باشه تا شاید ارزش دیدن پیدا کنه، (البته اونم تو روز سه شنبه که بلیط سینما نیم بهاست!)
از همون لحظات اولیه ی فیلم دلم برای علی تنگ شد، مخصوصا که فیلم درمورد یه مادر بود که پیوسته بود به مجاهدین خلق و اردوگاه اشرف! و جنایات منافقین و الخ...
فیلم انقدر بچه ی بی پناه نشون داد که نفسم گرفت، میخواستم وسط فیلم از سالن بزنم بیرون و خودمو برسونم به علی. و البته این از تاثیرگذاری فیلم بود که انقدر احساسات مادرانه ی منو درگیر خودش کرد.
گوشی رو برداشتم تا از علی خبر بگیرم. آبجی مریم پیام داده بود واتساپت رو ببین.
با عجله واتساپ رو بازکردم، دیدم شال گردن نصفه ی علی رو تموم کرده و عکس علی رو با شال و کلاه فرستاده برام.
دلم پرکشید براش
دوست داشتم بغلش کنم
احساس کردم واقعا دیگه دوتایی بدون علی بهم خوش نمیگذره
با خودم فکر کردم شاید مادری هم شعبه ای از جنون باشه.
شاید نه... قطعا هست...
پ.ن: فیلم هم خوب بود. به خوبی ماجرای نیمروز یک نبود ولی حیف پولم نبود. اگه سبک فیلمهای مهدویان رو میپسندید فیلم رو از دست ندید.
- ۹۸/۰۸/۱۸
- ۲۷۷ نمایش
ینی عنوانو دیدم نیشم تا بنا گوش وا شد...
هنو خواهر جان راه درازی در پیش داری با پنج شیش تای آینده کلا نومزد بازی رو ببوس بزار کنار:))