مرده ها...
صبح از خواب پاشدم و طبق معمول ایتا رو باز کردم.
از گروه رفیقام آخرین پیامی که اومده بود این بود: "منم میام"
به خودم گفتم باز این ددری ها یه جا قرار گذاشتن برن خوش بگذرونن. ببینم کجاس منم برم یه کم از این حال و هوای فسردگی پاییز بیام بیرون
پیاما رو رفتم بالا، تا به اولین پیام رسیدم:
"بچه ها! شوهر مرضیه سادات تصادف کرده. براش دعا کنید."
چندتا پیام اومدم پایین تر:
"انا لله و انا الیه راجعون... بچه ها شوهر مرضیه سادات فوت شده. برای تسلی دل خودش و بچه هاش دعا کنید"
خشک شدم. باورم نمیشد.
صدای خنده های شلیکی مرضیه سادات توی سرم پیچید. صدای "آقایی" گفتنهاش وقتی پشت چشماش رو نازک میکرد و صداش رو طناز و میگفت: امروز آقااایی میاد دنبالم! وقتی با من کل مینداخت و بهم میگفت «من سید دوشرفه م، تو باید احتراممو بگیری!» یاد خنده هامون... وقتایی که بغض میکرد و میگفت تو رو خدا برگرد کلاس، بدون تو کلاس شور نداره...
همه ی عمر رفاقتمون یه لحظه اومد جلو چشمم...
تا چند دقیقه که فقط شوکه بودم. کم کم رفتم تو فاز غصه. اینکه چطور دوتا بچه رو باید به چنگ و دندون بگیره و بدون مرد بزرگشون کنه. مخصوصا که دخترش هشت سالشه و دقیقا سن خودمه وقتی بابام رو از دست دادم.
تا آخر شب داشتم غصه میخوردم براش.
شب که شد دیدم چقدر امروز غصه ی مرضیه سادات رو خوردم. در حالی که اونی که مستحق غصه خوردنه شوهرشه که دیگه دفتر عمرش بسته شده و زمانی نداره برای جبران.
ما آدما به جای اینکه از مردن آدما درس بگیریم و خودمون رو جای متوفی بذاریم، خودمون رو جای بازماندگان میذاریم و مرده ی بیچاره رو به کل فراموش میکنیم.
اصلا به نظر من مرده ها مظلوم ترین موجودات عالمن!
- ۹۸/۰۹/۰۴
- ۲۴۳ نمایش
خدا رحمتشون کنه ...