حریمِ خصوصی
حضرت آقا رفیقِ نجارشو آورده خونه، تا درِ دوتا از باکس های حیاتی خونه رو قفل بزنه... باکسِ میزِ آرایش و باکسِ جالباسی
این دوتا باکس، گرچه در خونه های دیگه برای نگهداریِ کفش های گرون قیمت و کیفهای مجلسی استفاده میشن، ولی تو خونه ی ما تغییرِ کاربری دادن به نگهداریِ مدارکِ مهم و پوشه ی بایگانیِ فاکتورهای داداش کارفرما و کفش های دامادیِ حضرت آقا و عروسیِ من!
جالب اینجاس که ما فکر میکردیم این کمدها فضای امن و خصوصیه لابد! ولی اون دویست باری که علی همه ی مدارک رو از باکس ریخت بیرون و وسطش نشست به بازی، و اون صد باری که با کفش های باباش یهو وسط هال، روی فرشا ظاهر شد، و اون ده باری که گذرنامه هامونو تو کاسه آبگوشت پیدا کردیم، و اون یه باری که عکس شناسنامه ی منو کند و اومد نشونم داد و با ذوق گفت: آمّا (مامان)...و مجموعه ی این اتفاقا به ما ثابت کرد که با وجودِ این پسر، هیچ فضای امن و خصوصی وجود نداره، علی مردِ ناممکن هاست...
ولی اون اگه علیه، ماها مامان بابایِ علی هستیم، ما امروز، با زدن قفل به هردوتا باکس، همه ی توطئه ها رو خنثی کردیم...
و البته سه تا طبقه هم زدیم تو جالباسی، و اوشون رو هم تغییر کاربری دادیم به کتابخونه و من که عاشقِ کتابخونه م، هربار میرم آینه رو باز میکنم و کلی ذوق میکنم از دیدن طبقه ها:)
- ۹۸/۱۱/۲۸
- ۱۸۳ نمایش
we will win ! [خنده]