اسباب کُشی
داریم وارد فازِ اسباب کشی میشیم
و من میمونم و یه عالمه فکر و خیال و یه عالمه اثاث (بخونید اتینا)
و پسربچه ای کنجکاو و بازیگوش که طبقِ ژنهایی که از داییش کش رفته، میخواد از هممممه چیز سردربیاره و طرزِ کار همه ی برقی های توی کابینت و اون اوفایی که تو کشوها قایم کردم رو خودش تنهایی کشف کنه!
و خواهری که پا به ماهه... و احتمالا به دوهفته نمیکشه که فارغ میشه پس چندان کمکی از دستش برنمیاد
و خواهر شاغلی که خودش یه وروجک داره هم قد علی!
و مادری که دستش درد میکنه...
و همسری که جمعه تا پاسی از شب پای صندوق رای نظارت میکنه و درروزهای عادی هم تا پنج بعد از ظهر سر کاره و نمیشه روی کمکش حسابی باز کرد...
پس دستمو باید بگیرم به زانوی خویشتن و بگم یاعلی مدد...
پ.ن: الان که این مطلبِ پیش نویس رو منتشر میکنم، پاسی از شب گذشته است... آبجی زهرا، علاوه بر حاملگی، سرما هم خورده و خانوادگی نیاز به یه پرستار دارن...
- ۹۸/۱۱/۳۰
- ۱۹۳ نمایش
خدایی اسباب کشی پروسه ی سخت و طاقت فرساییه. خصوصا اگه کلی وسیله داشته باشید و یه علی!