عمه ی اسمارت!
زنگ زدم مامان، گفتم کجایی؟
گفت دارم میرم خونه داداش بزرگت، ماهی کباب کرده، به منم زنگ زده دعوتم کرده. گفتم باشه خوش بگذره :| بعد دوسه دقیقه زنگ زد گفت داداشت گفته اون آبجی کوچیکه رو هم بیار! (الکی! خود مامان دعوتم کرده بود و یه تیکه فیله ماهی هم از تو یخچالش برا من برداشته بود!)
منم که تنها بودم و از خداخواسته ، دعوتِ نصفه نیمه رو لبیک گفتم.
ازسر بیکاری، نشستیم با محمدحسن-برادرزاده- به بازیای مجازی و نتیجه ی یکی دوساعت بازی 2player games (یه مجموعه ی جالب از بازیهای دونفره ی موبایلی) این شد که فهمیدم تو بعضی چیزا ناخواسته چقدر پیشرفت کردم، مثلا سرعت عمل و دقت… که فکر میکنم نتیجه ی حضور علی در کنار همه ی کارهام باشه که مجبورم میکنه همزمان به چندتا کار توجه کنم!
به شکلی که بعضی از بازیای سرعتی رو با اینکه دفعه ی اولم بود بازی میکردم ازش میبردم.(بردن از محمدحسن که به هوش و استعداد معروفه و خیلی هم در این زمینه ادعا داره، یه شیرینی خاصی داره)
وجه اعجاب انگیز ماجرا بازی شطرنج بود، که باوجود اینکه بیش از پونزده ساله که بازی نکردم، ولی پیروزِ میدان شدم! حتی شاخ خودمم در اومده بود که چطور محمدحسنِ باهوشی رو بردم که میگه هرروز تو مدرسه دارم شطرنج بازی میکنم! یعنی حسِ شعفی که من در اون لحظه داشتم، برابری میکرد با صد کیلو قرصِ روانگردانِ درجه یک! فهمیدم که اونقدرام که فکر میکردم پیر و فرسوده نشدم:))))
نتیجه گیری: هیچوقت با عمه تون کل کل نکنید! عمه ها موجودات خطرناکی هستند :|
- ۹۹/۰۱/۰۶
- ۲۰۳ نمایش
عمه جان؟