فراموشی
نشستیم با حضرت آقا حرف زدیم...
از معیارهایی که قبل از ازدواج برای همسر آیندهمون داشتیم گفتیم. و پیش خودمون قضاوت کردیم که الان به چند درصد از اون معیارها رسیدیم...
حضرت آقا که فکر کنم روش نشد که بگه خامی کرده و به خیلی از معیاراش در ازدواج با من نرسیده، من ولی فکر میکنم به یه درصد بالاییش رسیدم و اونایی که بهش نرسیدم، چندان تاثیر هنگفتی توی زندگیم نداشته.
راستش بعد از پنج سال و نیم زندگی، یه کم یادآوریش سخت بود، البته باید شرایط اون موقع رو هم در نظر گرفت.
مثلا من خیلی برام مهم بود که همسرم نمازخون باشه و خب شکرخدا الان هست، و این خوبی اینقدر بدیهی و واضحه، که دیگه به چشمم نمیاد! یا اینکه از نظر اخلاقی خیلی برام مهم بود که مردِ متوقع و دم به دقیقه قهرکنی نصیبم نشه و الحمدلله که ازین نظر همسرم عالیه...
شاید یکی از اوجب واجبات برای اونایی که مدتی از ازدواجشون میگذره (مخصوصا بعد ازینکه بچه دار شدن) و طبیعتا احساساتِ تندِ اولیه شون فروکش میکنه و عیبهای هردوطرف برای هم درشت تر جلوه میکنه، همینه که بشینن و باهم حرف بزنن و یادشون بیاد چیا از همسرشون میخواستن و اون چقدر با معیارای ذهنیشون مطابق شده. اینجوری چشمشون روی خوبیای نهفته ی همسرشون باز میشه و دلگرمی شون به زندگی با هم بیشتر میشه.
- ۹۹/۰۱/۲۸
- ۲۰۶ نمایش
من حرفی ندارم تخصصی بود :))