حلال زاده به داییش میره :)
- ۹۹/۰۲/۱۴
- ۲۴۱ نمایش
یکی از لذت های دنیا خرید کردن برا همین آقا و خانم کوچولوهای زندگیمونه. :)
من هربار برا برادرزاده هام خرید میکنم یه جون به جون هام اضافه میشه.
عه الان خوندم مامان علی آقا هستین شما :)
خیلی هم قشنگ و باحال ^__^
ان شاالله به اون بره به داداش کار فرما هم بره خوبه :)))))
من هر قسمتم به یکی از دایییام رفته!
قدیمیای فامیل میگن من شبیه دایی بزرگمم (خدا وکیلی با اینکه موهاش کاملا سفیده ولی هنوز خوشتیپه لَنَتی)
یکی از داییام هم میگه روحیاتت به من رفته
علاقیاتمم به یه دایی دیگم
کلن پخش شدم از هر قسمت یه تیکه برداشتن چسبوندن...
خخخ باز از تجربیاتم بگم یا همون دفعه کافی بود؟ :))
البته به نظر من
علاوه بر هوش و استعداد
کمی هم روحیه جنگاوری و ماشین و ... هم بد نیست
بعدها که بزرگ شد همه رو مقصر میدونه بخاطر اینکه از اول به همه فازهای حسی و جسمیش پرداخته نشده و ....
سلااااامممم
ای جونمممم مهندس کوچولو ^-^
مااااچش کنییینننن
ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم *-*
قربونش برم
اولا ک دیگه داداش کارفرما نیس و داداش جواده (قابل توجه سبو خانام)
دوما دقیقا قاطعیتش ب دایی جوادش ذفته وگرنه هر بچه ای باشه شاید نظرش اندکی تزلزل داشته باشه
چله دونی اش که رفته!!
پ ن:چله دونی یه شغل قدیمی مربوط به فرش دستبافت کاشونه که مراحل آماده سازی قبل،حین وبعد از قالیبافی رو دار قالی انجام میدادن.
ازاونجاکه این افراد توشغلشون مجبورن خیلی راه برن و همش از این به اون بدون و باز اونجائیکه دایی مجتبای علی تو بچگیاش یه سره از این به اون ور میدویده بهش میگفتن چله دون.
وحلال زاده به دائیش میره...
اشرف دلم برات تنگ شده جدی می گم یادته در جهادی طز می وشتی با سارا می خوندیم و می خندیدیم؟
سلام
قابلمه؟ :))))
بچه که بودم قبل از مزاحمت خواهر برادر کوچکترم ، درست وقتی که فقط دوتا خواهر بزرگتر داشتم، هرکی میومد خونمون و برای اونا کاسه بشقابِ اسباببازی میخرید، یه دو سه دست هم برای من میاوردن.
انگار خودشونو خلاص میکردن و میرفتن یه چی انتخاب میکردن ازش سه تا بر میداشتن. آرزو به دلم مند یه ماشین یا یه تفنگی، چیزی:))
یادمه روزی که قرار شد اسباب بازی هامو بدم به این و اون و برم مدرسه، اندازه جهیزیه سه تا نو عروس، کاسه بشقاب و قابلمه داشتم....
ما که نه دایی هستیم و نه عمو و نه هیچ نسبت خونی داریم و نه سر پیاز و نه پیاز، ولی از خدا بترس که پسرت به من بره :))))
@ محیاا
:))))) خب یه باره بگید بچه کلا همه خصوصیات خوبش به خانواده مادریش اونم داییاش رفته چرا تعارف میکنید
خانوادگی هم دارید تایید میکنید
سبو جان بله پسی فک کردی ما در کاشان برای خودمان کسی هستیم.از اون خانواده های سرشششششششناس ک همه خوبیا رو باهم دارن
آره درک میکنم ما خودمونم جز خانواده خوبا هستیم اصلا دلیلی که با خواهرجانتون دوستیم به دلیل اینه که در سطح هم هستیم :)))))))
از قدیم فرموده اند دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید :)))))))
البته میدونید که یزد از کاشان بزرگتره :)))))))/
قابلمه 😂 قربونش برم من
میدونی همین تفاوتاس که نی نیا رو واسم جذاب میکنه
خدا حفظش کنه
دلم واسش قنج رفت 😍
ماشاءالله
ان شاء الله
داداشِ منم عاشقِ قابلمهس؛ کُلی اسباببازی داره ولی با هیچکدوم بازی نمیکنه و همیشه جاش تو آشپزخونهس! مامانم از دستش عاصی شده دیگه :))
مامانمم همینو میگه :))
گویا بله :))
الان یه چیزی بگم؟
ما هم یه علی داریم که توی بچگی عاشق قابلمه و آشپزخونه بود و هرموقع مامانم غذا درست میکرد روی اپن مینشست نگاه میکرد.
خصوصا یه کتری داشتیم که همیشه به عنوان کیف روی دوشش مینداخت و جونش به اون کتری وابسته بود!!
:)))))
حالا به مامان باباشم رفته باشه قرار نیست هوش نداشته باشه :))