صبوری کن صبوری...
- رفتیم تو کار از پوشک گرفتن بچه!
در حال حاضر، تو مرحله ای هستیم که یه دستمون به تشته، یه دستمون به شلنگ آب!
یه چشممون به ساعت، یه چشممون به شلوار بچه، و یه چشممون هم به حالتای چشم و ابروش!
فعلا اگه از احوالمون بپرسید، هیچگونه توفیقی حاصل نشده! جز اینکه علی فهمیده که وقتی به زور و با دوز و کلک بردنش دستشویی، در راه برگشت، سراغ برچسبایی رو بگیره که ستاره براش جایزه آورده :| البته این هم در نوع خودش پیشرفت بزرگی محسوب میشه!
-نمیدونم چرا اینقدر زود از نتیجه گرفتن در کاری ناامید میشم! به قول محیا صبری نیستم!
و احساس میکنم در این زمینه خیلی از بقیه عقبم، مثلا از عاطفه، که بعد از کلی هزینه کردن برای ساخت یه سایت خارجی، رییس شرکت خارجی پشیمون شده و کلی خرج الکی رو دست عاطفه گذاشته! ولی وقتی ازش میپرسم یعنی همه زحماتت دود شد؟ میگه نهههه! نمیذارم زحماتم دود بشه، بازم تلاش میکنم... انقدر تلاش میکنم که بشه...
و من، دررابطه با کاری که شروع کردم، روزی صد و نوزده بار به حضرت آقا میگم؛ فایده نداره... ما موفق نمیشیم... من پشیمونم...
چرا من اینجوری ام آخه؟؟!
- ۹۹/۰۵/۲۷
- ۲۴۱ نمایش
اوف اوف منم همینم دقیقا!!!
فکر کنم راهش اینه با افرادی که اون کار و انجام دادن صحبت کنیم که لابه لای صحبتاشون دقیقا از همین شکست هایی که ما داشتیم میگن و میفهمیم که پس همه اینطورین...
البته سعی کنین در این بین با افراد مطلق کمال گرا و کاردرستی که تا حالا تو زندگیشون اشتباه نداشتن صحبت نکنین که عملا مثل من خییلیی محافظه کار میشین و دست به هیچ کاری نمیزنین تا خدای نکرده وسطش اشتباه نکنین😑😑