خانم دوربینی...
جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۰ ق.ظ
بعدازینکه مدلینگ جدید، حسابی پیچوندمون و سربزنگاه قالمون گذاشت، مجبور شدم برم سراغ عکسهای ژورنالی و با فتوشاپ، چارقد حاچ خانما رو یه کم بکشم پیش تر!
حالا میموند عکسهای واقعی، که بخاطر کمبود نور خونمون، باید فکر یه مکان روشنتر میکردم.
بالکن خونه آبجی مریم به دادم رسید...
علی و دوربین نیمه حرفه ای و ساک روسری ها رو باهم زدم زیربغل و رفتم توی پارکینگ که دیدم عه! ماشین نیست! باز حضرت آقا بدون هماهنگی با من با ماشین رفته بود سرکار!
پس لاجرم اسنپ گرفتم و رفتیم...
علی رو سپردم به آبجی مریم و کنترل مثانه ش رو یادآوری کردم و رفتم طبقه بالا، توی بالکن...
تا بیام نور و سرعت شات دوربین و ایزو و ال و بلش رو تنظیم کنم (الکی مثلا من عکاس حرفه ای ام!) حدود نیم ساعتی طول کشید...
شروع کردم یکی یکی از رخ مهتاب روسریا عکس گرفتن (مثلا روسریای ما خعععلی قشنگه)
دیگه هیچی نفهمیدم تا به خودم اومدم و دیدم کمرم جوری درد گرفته که انگار دهقان فداکار با بیل کوبیده تخته کمرم و از وسط نصفم کرده!
رفتم پایین که یه نفسی تازه کنم و حافظه دوربین رو خالی کنم، دیدم حضرت آقا داره زنگ میزنه! نگاه به ساعت گوشیم کردم دیدم سه و نیم شده! اصلا باورم نمیشد که به این سرعت زمان گذشته! و هنوز مقداری از روسری ها مونده!
شب، با تنی رنجور، و ضمیری له و لورده، به حضرت آقا میگم امروز واااقعا با تمام وجود خسته شدم! عکاسی هم خیلی شغل سخت و طاقت فرساییه ها!
میگه بعععله چی فکر کردی؟ عکاسی عشق میخواد...
از همین تریبون یه خسته نباشید عرض میکنم خدمت جامعه عکاسان گرامی و زحمت کش، و ضمن عرض خسته نباشید میگم پس این آووکادوی ما چی شد؟؟!🤔🤔🤔
- ۹۹/۰۹/۱۴
- ۱۹۹ نمایش
سلام
خدا قوت خانمعکاس باشی...