این قسمت: مامان ضایع می شود...
تو قوم شوهر نشسته بودیم دور هم، و داشتیم درمورد غذا خوردن بچه حرف میزدیم.
یکی میگفت بچم فرنی نمیخوره! همش دوست داره غذای سفره بخوره، چیکار کنم؟ نشستم یه فصل گریه کردم برا این قضیه (جدی ما مادرا هم گاهی خون به مغزمون نمیرسه ها!!)
رفته بودم بالای منبر و داشتم براش افاضه کلام میکرد که عیبی نداره بابا! حالا بچه فرنی دوست نداره، هر بچه ای یه چیزی دوست نداره... (و در حالی که داشتم به خرماهای توی سینی اشاره میکردم ادامه دادم) مثلا علی، اصلا لب به خرما نمیزنه، هیچوقت خرما نمیخوره! حالا من بیام غصه بخورم؟ خب نخوره! ! (واقعا هیچوقت لب به خرما نمیزنه تو خونه!)
که ناگهان علی، همچون سیمرغی که موهاش رو آتیش زده باشن،وسط بازیش از تو اتاق بغلی اومد بیرون و یه راست رفت سراغ ظرف خرما و یکی گذاشت دهنش!!
درحالی که داشتم گیسوان خودمو میکندم شروع کردم به توضیح دادن که ببین همه خرماها رو میجوه و میریزه رو فرشا! نکن مامان! تو که خرما نمیخوری اینا رو حروم نکن...
و اتفاقا تا ته خرما رو هم خورد و اومد سراغ دومیش!!
من:😐
بغل دستیم :😐
اونی که بچش فرنی نمیخورد: 😭
علی: 🤪
ضایعاتی محله: 😂😂😂😂
- ۹۹/۰۹/۱۸
- ۲۵۸ نمایش
وسط قوم شوهر ضایع شدن خیلی میچسبه!