ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

تعبیر

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۴۷ ب.ظ

فردای اون شبی که خواب دیدم دایی تقی و بابا برگشتن، دوتا شهید گمنام آوردن تو شهرمون. 


ساعت دمدمای شش صبح بود که حضرت آقا که از جلسه ی مناجات برگشته بود، یه شاخه گل گلایل گذاشت روی صورتم و گفت این روی تابوت شهید گمنام بوده و من تو خواب و بیداری گل رو بغل کردم و باز خوابیدم... 


اون شب دوتا دسته گل آورده بودن توی شهرمون

یکی از شرق دجله، و یکی از شلمچه، عملیات کربلای پنج، درست همونجایی که دایی تقی شهید شده بود... 

انگار واقعا دایی برگشته بود، بی اینکه ننه زنده باشه و بشینه سر خاک پسرش و یه دل سیر گریه کنه...


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۷)

چه عطر خوش بویی داره این یادداشت

پاسخ:
عطر گلایل میده
  • دچارِ فیش‌نگار
  • الله اکبر 😶

    پاسخ:
    سبحان الله
  • دچارِ فیش‌نگار
  • :| شادی روح درگذشتگان از بستگان جمع حاضر بخوانید فاتحه مع الصلوات

    پاسخ:
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    بسم الله الرحمن الرحیم
    الحمدلله رب العالمین...

    عزیزم 😍 چه حس خوبی ...

    پاسخ:
    البته من از جلسه مناجات سحر اون شب جا موندم
  • میرزا مهدی
  • شهدای گمنام خیلی از حاجات رو برآورده میکنن. بهشون نزدیک بشید

    پاسخ:
    دلمون میخواست نزدیک بشیم، منتها بخاطر تجمعات در مزار جناب فیض رو بسته بودن نذاشتن بریم تو
    ولی خیلی خوشحالم. شهید گمنامی نزدیکمون نبود که بتونیم هروقت دلمون گرفت بریم سر بزنیم

    قصه شهدا همیشه آدمو شگفت‌زده می‌کنه.

    پاسخ:
    منم وقتی فهمیدم پشتم لرزید
    مخصوصا وقتی شنیدم از کربلای پنج بوده
  • دچارِ فیش‌نگار
  • ضمن عرض سلام از میرزا بپرسید چرا نمینویسه؟ حیفه قلمش :)

    پاسخ:
    ضمن عرض درود و خسته نباشید
    آقای میرزا چرا نمی نویسید؟
    حیفه قلمتون
    :)

    ....
    نه واقعا حیفه
    ماها وب شما رو میخوندیم کلی لذت میبردیم و انگیزه میگرفتیم برای نوشتن
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی