ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

اون شب بارونی!

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۱ ق.ظ

هیچوقت یادم نمیره اون شب بارونی رو... (عین فیلما رعد و برق مخوفی فضا رو پرکرده بود!)

 هفته های اول بچه دار شدنمون، وقتی حضرت آقا تازه رانندگی رو شروع کرده بود، و علیِ خیلی کوچولو، مثل همیشه صداشو بلند کرده بود و هیچ جوره قصد آروم شدن نداشت... 

صحنه قشنگ جلو چشممه... 

سر کوچه مادرشوهر، من از هول گریه علی دست و پامو گم کرده بودم و نمیدونستم بچه رو چیکار کنم که یهو حضرت آقا، بخاطر استرس من و بی قراری علی، ماشین رو کوبید به اون تیرک آهنی بیخودی که از سر کوچشون زده بیرون! و من از صدای تصادف ماشین و گریه بی امان علی، و داغون شدن ماشین و صدای وحشتناک رعدوبرق و از همه مهمتر ، بیچاره و مستاصل شدن خودم، بلند بلند گریه کردم...

الان که بهش فک میکنم خنده م میگیره، به این فکر میکنم که خب چرا انقدر گریه بچه منو دستپاچه کرده بود؟

بعدها وقتی تو عید دیدنیها مجبور میشدیم بخاطر گریه مداوم علی، از صاحبخونه معذرت خواهی کنیم و درحالی که به خودمون فحش آبدار میدیم مهمونی رو ترک کنیم و به گور پدر جد صدام بخندیم که دیگه مهمونی بریم.... 

یا وقتی مهمونی ماه رمضونمون رو انداختیم تو پارک لاله، و حتی برای خان پسر ننو هم بردیم و بستیم به درختا که آقا راحت بتونه بخوابه، اما آخر سر مجبور شدیم مهمونامونو با کلی ظرف و ظروف و هندونه و شله زرد تنها بذاریم و باز دست از پا درازتر عذرخواهی کنیم و برگردیم...

و بدتر از همه اینکه وقتی پامون میرسید خونه، نیش پسرکمون تا بناگوش باز میشد و شروع میکرد به بازی کردن...

 کم کم فهمیدیم که این آقاکوچولو درواقع هیچیش نیست! فقط دوست نداره از خونه بره بیرون... همین...

کم کم قلقش اومد دستمون که منتهای زمانی که میتونیم بیرون بمونیم یه ساعته و سریع باید برگردیم خونه که آرامش گل پسرمون و البته خودمون بهم نخوره!

تقریبا تا شش ماه همین روالمون بود و بعدها خوب شد.

الان از همه اون هول شدنا، ترسیدنا، مستاصل شدنامون خندم میگیره

بچه داری درواقع انقدرام سخت نیست، ما مامانا، قبل از بچه داری خیلی خام و بی تجربه ایم و خیلی آزاد و فارغ! 

در واقع می‌خوام بگم دنیا صدسال اولش سخته، رو قرقر که بیفته خوب میشه 😉


پ.ن: این مطلب و حس و حالش تقدیم باد به تازه مامانای بیان:)
فقط خواستم بگم شما تنها نیستید، همه مامانا سر بچه اولشون همینقدر آشفته و بی قرار میشن
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۵)

سلامممم

از این‌طرفا مامان علی آقا، خوبین شما؟❤️🌹

 

کلا بچه کوچیک‌آدمو هل می‌کنه، من سر دومی هم با یه کم گریه و شلوغ‌کاریش بهم میریختم،

دختر من نسبت به صدای بلندگو حساس بود، حرم میرفتیم، یا روضه‌ای‌چیزی، ناچار بلند میشدم.

 

پاسخ:
سلام عزیزم
خوبید؟
دیگه مشغله های زندگی وقت نمیذاره برا آدم (ازون بهونه های الکی:)) )
حالا من اصولا دیدم که سر بچه دوم دیگه انقد مث بچه اول آشفته نمیشن
خب بچه ها اکثرا از صداهای بلند وحشت میکنن، باید حق داد به بچه :)

سلام مامان علی اقای قشنگ 

چه خوب بود این مطلبتون. بعدنا قشنگ شد زندگی؟ :)

 

 

پاسخ:
سلام عزیزم
آره خیلی خیلی بهتر شد
دیگه یه جوری شده بودم که صبحا تا علی چشماشو باز نمیکرد روزم شروع نمیشد انگار :) با اینکه شاغل بودم و تو خونه کار میکردم ولی بازم دوست داشتم بیدار باشه
ما حتی پنج ماهگی علی، با حضرت آقا رفتیم مشهد، با هزار استرس، درحالی که هیچ زنی همراهم نبود. ولی از پسش بر اومدیم و خیلی هم خوش گذشت :)

سلام

واقعا یه علت اینکه آدم از گریه بچه اش دستپاچه میشه اینه که همه از مادر توقع دارن یه کارهای جادویی بکنه که بچه سریع آروم بشه، یا مادری که بچه اش زیاد گریه کنه، بد و بی‌کفایته و ...

مخصوصا تو مهمونی و هیئت و مترو و ...! همه جا!

من که خودم همیشه از همینش می‌ترسم، الانم که متنت رو خوندم، از تصور اون لحظه استرس گرفتم

پاسخ:
سلام گلم
نه بابا، این تصور خود آدمه از اطرافیان. درواقع خانمایی که بچه داری کردن همه میدونن این شرایط برا همه مادرا هست. از یه بچه چندماهه کسی توقع گریه نکردن و رفتار عاقلانه نداره
من مادر یه بچه فوق العاده شیطونم، تو هیئت علی مدام میچرخه و بازی میکنه، ولی مادرا درک میکنن که نباید توقع زیادی از بچه داشت، اتفاقا بیشتر دلشون برا مادره میسوزه
نگران این چیزا نباش اصلا، فوقش مثل ما کمتر از خونه میری بیرون، یا یه مدت کمتر از وسایل عمومی استفاده میکنی

سلاااااام چند روزه تو فکرمه بیام از رفیق قدیمی یه احوالی بپرسم

چه خوب که نوشتی

چه خبرا کجایی خانوم خانوما

سایتون بالای سر علی آقا مستدام♥️

پاسخ:
سلام عزیزم
خوبی؟
کم پیدایی😉
متشکرم، همچنین (موچ)

چه خوب، والا تا الان هر چی من دیدم بی درکی بوده! باز تو هیئت چرا، آدمهای فهمیده زیادن، تقریبا همه درک می‌کنن ولی مثلا تو مترو من زیاد دیدم بچه گریه کرده همه چپ چپ نگاه کردن و حتی بدتر از اون گفتن بلد نیستی بچتو ساکت کنی مترو نیا یا گفتن سرمون رفت و مگه جای بچه تو متروئه و فلان:/ همینقدر بی درک و شعور. دور از جون سگ اگه بود انقدر ملت بد رفتاری نمی‌کردن!

یا خیلی دیدم که مادره داره با کالسکه به زور میره تو مترو همه غر غر می‌کنن، خب چیکار کنه اون مادر؟! شاید نتونه هر بار با اسنپ بره بیرون، شاید مجبوره!

و خیییلی دیدم که وقتی بچه بی تابی می‌کنه یه عده شروع می‌کنن نچ نچ کردن و سرزنش مادر بیچاره!

انگار خودشون بچه نبودن، یا بچه ندیدن اصلا!

و کلا هزارجور فکر و ترس دیگه که جدیدا مدام رو مغزم رژه میرن و آزارم میدن...

پاسخ:
وااا
ملت بی اعصاب شدن ها
والا ما اینجا مترو نداریم، واسه همین ندیدم ازین رفتارا، و خب علی کلا بچه جیغ جیغویی نیست، ولی تو فامیل هم که بچه های جیغجیغو داریم، کسی به مادره انگ نمیزنه
حالا شایدم بچه های ما ازون بچه شلوغا نبودن😉
  • یاس ارغوانی🌱
  • سلام :)

    واقعا که منم معتقدم دنیا صدسال اولش سخته منتها چیزی که اینجا هست اینکه ما حتی صدسال هم عمر نمیکنیم😄😄

     

    سلامت باشید :)

    پاسخ:
    سلام 
    آره واقعا، یعنی پامونو که بذاریم تو صد و یک سالگی مشکلات تمومه؟ 😉
  • دخترِ بی بی
  • سلام عزیزم

    بازم از تجربیاتت بنویس امروز فرداس که قندعسل دنیا بیاد تجربیاتت به دردم میخوره😁

     

     

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    وای جیگرشو 🥰🥰
    حالا بازم میخوام بیشتر یادآوری کنم ان شالله
    خدا قوت بده به همه مامانا

    الحمدالله سلامت باشین:*

    نه به کم پیدایی شما :دی دلتنگتون شدیم خب

    پاسخ:
    ممنون😊
    فک کنم خیلی دیره برا جواب دادن
  • یاس ارغوانی🌱
  • فکر میکنم دیگه تب تاب آرزو و رویا و حسرت دنیارو نداریم ممکنه آسون باشه منتها امون از پیری و درد و مرضایی که سراغ آدم میاد اگه بذارن شاید راحت باشه😂😂😂😂

    ممنون از دلگرمی

    چقدرم بیرون رفتن سخته با بچه

    روسری و چادر و همه رو میریزن بهم

    کلی هم گریه و.... 

    پاسخ:
    بعد از مدتها سلام :)
    فقط چادربا درک میکنن
  • عباس زاده
  • سلام

    کلی خندیدم

    پاسخ:
    سلام
    نوش جان
  • سید مقدام حیدری
  • سلام
    تحمل صدای آرپی‌جی و خمپاره و موشک و راکت اگه برای مردهای مجاهد در راه خدا اجر داره، تحمل صدای بچه هم برای مادر قطعا اجر داره. 
    خدا ازتون قبول کنه. 

    پاسخ:
    سلام
    انگار تحمل صدای آرپی جی برای آقایون راحتتر از تحمل صدای بچس
    مخصوصا گریه شبانه!

    خیلی از سختی های زندگی اینطوریه

    وقتی زمان بهش میخوره میبینی انقدرها هم سختی نبوده:)

    حتی من گاهی در اوج ناراحتی و درماندگی وقتی تصمیم میگیرم بشینم بنویسم چرا انقدر درمانده شدم میبینم انقدر ها هم مسئله حاد نیست، یا وقتی برای کسی میخوام تعریف کنم تعریف هام که تموم میشه خودم حس میکنم بی جهت شورش کردم:دی

    پاسخ:
    دقیقا
    زدی تو خال
    وقتی بگذره دیگه تحملشم راحتتره

    بارون نمیومد اون شبه!!!

    باد میومد!!

    خعللیم سرد بود فقط!!

    بعدم من ب میله نزدم که!

    اون ب ما خورد!

    این رو جهت تنویر افکار عمومی گفتم!!

     

    پاسخ:
    آره
    یادته؟ 
    میله اومد جلو تبریک بگه

    راستش ما هم از این داستانا کم نداشتیم اما بقول دوستمون، علت دستپاچه شدنای خودم فقط انگ زدن بقیه بود، خدا خیرش بده هستی رو... توی یه مهمونی هربار بغل من بود انچنان عربده میزد که نگووووو، هروقت عمه جان ها بغلش میکردن انگار نه انگار که تا دو ثانیه پیش داشت عالم و آدم رو با صدای تیزش کلافه میکرد...

    در مورد تازه مامانا بنظرم خوبه که درک کمی بیشتر بشه و دست از قضاوتشون برداریم...

    پاسخ:
    حالا تازه اول قضاوتاس
    هر رفتاری با بچه بکنی یه نفر یه برچسبی بهت میچسبونه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی