ذهنیات یک عدد بی خواب
1. این روزها دلم آرامش ابدی میخواد... جایی گوشه همین دارالسلام، شاید کنار قبر ننه...
شاید سر به خاک گذاشتن من بتونه آدمای دور و برم رو به خودشون بیاره و این همه تنش و اعصاب خوردی الکی رو تموم کنن...
2. رویامون به حقیقت پیوست و کربلا راهمون دادن... و من معتقدم من و حضرت آقا رو هم صدقه سر این دوتا موجود معصوم پذیرفتن، وگرنه ما کجا و دیار حبیب کجا؟
3. از کربلا نیومده افتادیم به جون اسباب کشی، اومدیم خونه جدید که از نظر وسعت تقریبا ۱.۵ برابر خونه قبلیه. و امید داشتیم که دیگه اینجا بمونیم تا خونه دار بشیم، اما صاحبخونه امشب آب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت سال دیگه پول پیش خونتونو ۳ برابر میکنم، اگه میمونید برید زیر سنگا رو بگردید پول پیدا کنید، اگه نمیمونید، سرِ سال با یه خداحافظی ما رو خوشحال کنید و البته که ما راه دوم رو برمیگزینیم، هرچند که از سر شب تا حالا که اینو شنیدم حس میکنم یکی آبجوش ریخته رو سرم... از سرشب تا حالا بیشتر نیاز به بند اول رو احساس میکنم...
4.گاهی به خودم نگاه میکنم و به انسان کاملتری مثل امامم... میبینم چقددر ظرفم کوچیکه... چقدر زود خسته میشم، ناامید میشم... و نمیدونم که مقصر این کوچکی خودم هستم، یا جامعه و اطرافیان، یا دوران ضعیف کننده ی شیردهی، یا فشارهای فشرده ی پشت سر هم بعد از عید غدیر تا اکنون... یا چی!
5. کاش صاحبخونه ها بفهمن که قرار نیست این ۱۰۰ متر ۲۰۰ متر خونه رو با خودشون ببرن توی قبر! نه تنها خونه رو نمیشه برد تو قبر، قبر رو هم نمیشه آورد تو خونه!
امشب به خدا گفتم خدایا اگه قراره صاحبخونه بشم و مستاجرم رو اذیت کنم، اصلا صاحبخونه نشم... بعد پشیمون شدم و گفتم نه که صاحب خونه نشم، یعنی یه طبقه کلا برامون بسه... با تچکر فراوان...
- ۰۱/۰۷/۱۱
- ۱۱۷ نمایش
به به.سلام بر یک عدد بی خواب.وبلاگتونو توی مطالب به روز شده پیدا کردم :)
ایضا ما هم خوابمون نمیبره و دلمون آرامش ابدی میخواد :')