ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

سلام

شرمنده که همتونو نگران کردم. هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. یه کم همسرمون ناخوش احوال بود. همین


از خودم متنفرم به خاطر همه ی ضعف هام. به خاطر اینکه علی رغم ظاهر محکمم، خیلی ضعیف و بی روحیه ام. به خاطر همه بداخلاقی های این چندوقتم برای خودم متاسفم. 


شکر خدا حال همسرمون بهتره. حال خودمم خوبه. فقط نیاز دارم به یه کم فکر کردن.

نیاز دارم به یه کم تغییر

اتفاقات این چند وقت به من نشون داد که هنوز خیلی خیلی جای کار دارم. نشون داد خیلی بداخلاقم. کم صبرم.

زمین زدم حرف خدا رو که می گفت لباس همسرت باش، ولی من با بی حوصلگی هام فقط غر زدم و شکایت کردم.

خوب که دقت میکنم، توان تغییر ندارم. این چند وقت زیاد سعی کردم تغییر کنم، نشد. فهمیدم که یه جای کار می لنگه. فهمیدم که توکلم خیلی ضعیفه. باید اول به بالاسری تکیه کنم و ازش بخام کمکم کنه نه به خودم ...

دعا کنید که لباس خوبی باشم برای لباس خوبم.



  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

تلنگر

۱۶
ارديبهشت
منتظر یک تلنگرم برای گریه
فقط یه کلمه حرف از داداش کارفرما که بپرسد "امروز ناراحت به نظر میای!" یا حتی بگوید "امروز چته؟"
 ولی خدا را شکر که نمی گوید و این بهانه ی گریستن را از من می گیرد...
امروز ذهنش مشغول تر  از این حرف هاست که به ناراحتی من و اخم های درهمم و یا حتی به دلیل اعتراض تندم نسبت به مشتری بدحسابش و یا به سر روی میز گذاشتن های مکررم دقت کند.

دلم می خواهد گریه کنم. گریه ای که کسی دلیلش را نخواهد...
گریه ای بی امان و بی دغدغه و بی ترسی از سرخی چشم هایم
خدایا رحمتی بفرست. دارم دق می کنم ...


باز هم امان از ضعف ایمان
خدایا چه می کشی از دست این بنده های ضعیف و غرغرویت؟؟؟؟


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

تشویش

۱۲
ارديبهشت
درست یک هفته از شروع بیماری و یک روز از پایانش می گذرد که درگیر بیماری همسر گرامی می شویم.
انصافا تحمل بیماری خودم خیلی آسان تر است از بیماری او. به هم ریخته ام کاملا... و تحمل این به هم ریختگی ها و اعصاب خوردی های من باز تحمیل می شود به همسر گرامی
ناشکری نمی کنم ... ولی خیلی روحیه ام ضعیف شده. دیدن درگیری ها و ناراحتی های دوستانی که خیلی برام عزیزند، دیدن بیماری همسر، تحمل یک هفته بیماری خودم...
این روزها دلهره، مهمان هر لحظه من است. نیاز به یک توکل عمیق دارم که بیاید و بنشیند جای همه ی این تشویش ها.
منصفانه ترین حالتش امتحان خداست، امتحانی که بدجور مهر رد به کارنامه ام زده است
امان از ضعف ایمان...


التماس دعای فراوان دارم از دوستان عزیزم. این روزها سخت می گذرد... دعا کنید به خیر بگذرد


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

این سومین روزیست که درگیر مریضی ام و هیچ رغبتی هم به دکتر رفتن ندارم.


این مطلب را می نویسم برای همه کسانی که می گویند کار خر است... بی پولی خر است... زندگی خر است و... و همه ی مشکلات دنیا را خر بی پالانی می بینند که دارد چهارنعل می دود و جفتک می اندازد درست وسط زندگی شان...


تا مریض نشوی، نمی فهمی همین خری که تا دیروز داشتی پشت سرش آه و ناله می کردی، اسب سپید بالداری ست که در کنار سلامتی، میلیاردها دلار می ارزد.


گاهی وقت ها آنقدر غرق در نعمت های خدا می شویم که یادمان می رود همین روزمرگی خودش نعمتی ست، که حاصل آرامش و سلامتی بیش از حدمان است وگرنه الان باید توی بیمارستان آرزوی روزمرگی می کردیم.


مریضی که می آید، همه ی بهانه های بی مزه ی افسردگی هایمان کنار می رود و تازه می فهمی که برای شاد زیستن یک بهانه بیشتر لازم نیست و آن هم سلامتی ست.


و برای همین است که هرازگاهی که خوشی زیر دلمان می زند و از یکنواختی ها و کار و بار هر روزه مان می نالیم و دوز ناشکری هایمان بالا می رود، خدا فرشته ای برایمان نازل می کند به نام مریضی! که بیاید، بنشیند سر بالینت و یک اردنگی نثارت کند و بگوید چه کسی بود ناشکری می کرد؟؟؟!!!


و عجیب که هیچ چیز دیگری نمی تواند این جور مثل خودش گوشَت را بتاباند و به خودت بیاوَرَدَت. و این از همان الطاف خفیه ی الهیست که نمی گذارد وسط ناشکری هایت دفن شوی...


پس قدمت مبارک ای سفیر رحمت خدا...


پ.ن: به قول محبوب حضرت حق، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم : نعمتان مجهولتان؛ الأمن و العافیة : دو نعمتند که قدرشان ناشناخته است: سلامتی و امنیت‏...

خداوند به همه مان عطایشان کناد...


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

هدیه ای از یک عزیز

۰۲
ارديبهشت

سلام

این شعر رو دوست عزیزم طاهره جان برام سروده و بهم تقدیم کرده

اینقدر ازش خوشم اومد که حیفم اومد تو قسمت نظرات بمونه و خونده نشه.

طاهره جان شعرت عالیه عزیزم :) ممنون از محبتت

در ضمن همسر گرامی هم خیلی از شعرت خوششون اومد و گفتن فوق العاده قشنگه :)


شاعر نبوده ام که تو را یک غزل کنم 

در بیت های خود به خیالم سفر کنم


با صنعت خیال خود آنجا که میشود 

در یک ردیف ساده کنارت به سر کنم


با رنگ های چشم تو تشبیه تازه ای....

آنوقت آسمان و زمین را خبر کنم


شاعر نبوده ام  که کنارت یکی دوبیت

آرام و بی خیال شبی را سحر کنم


شاعر جوان یزدی: طاهره اشرفی عزیز :)



  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

ساده و صمیمی

۰۱
ارديبهشت



http://pic.photo-aks.com/photo/animals/bird/pigeon/medium/%DA%A9%D8%A8%D9%88%D8%AA%D8%B1-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82.jpg



دلم تنگ است برای نوشتن

نمی دانم چه اتفاقی افتاد که نوشتن را کنار گذاشتم، احساس میکنم دیگر نمی توانم مثل گذشته، احساساتم را حکاکی کنم.

احساس میکنم احساس را نمی شود روی تکه ای کاغذ آورد

گرچه تا همین چند وقت پیش هم خودم همه آنچه در دلم میگذشت را می نوشتم.نمی دانم چه شد که دیگر ننوشتم...

فکر می کنم شلوغی های کار هم بی تاثیر نباشد در این دوری...

از علت و معلول بگذریم، الان من این جایم، در آستانه ی نوشتن.

دلم میخواهد بنویسم و رها کنم این حس در غل و زنجیر شده را... این بغض فروخورده را... من عاشق نوشتن بودم!

امروز وقتی به وبلاگ عروس خانم گل، ریحان عزیز سر زدم، و نوشته هایش را خواندم، ناخودآگاه دلم هوای نوشتن کرد.

چقدر قشنگ و ساده می نویسد از روزهای اول زندگی مشترکش، و چه زیبا مرا برد به روزهای اول پس از ازدواجم؛

حس های ساده ی صمیممی،

نگاه های عاشقانه ی عمیق،

سجده های طولانی شکر،

"چه خوب که خدا تو را به من داد" های ناگهانی،

آرامش قلب ها و لمس دست هایی گرم که مطمئنی تا ابد برای تو می ماند،

دوستت دارم های پی در پی، دلتنگی های میانه روز و ...


تبریک ساده و دست خالی مرا بپذیر، گرچه خیلی دیر است ...


و ممنونم از تو، ریحان عزیزم، که مرا بردی به حال و هوای روزهای اولم، روز های اول آرامش پس از آن همه تشویش و اضطراب ؛ بعد از آن همه بالا و پایین پریدن ...


برایتان دعا میکنم هیچ وقت از این حال و هوای قشنگت دور نشوید، همیشه عاشق بمانید و مثل روزهای اول دست های هم را بفشارید.

 


دل نوشت:

1-کبوتر هم که باشی، گاهی دود و دم شهر، پر و بالت را سیاه می کند و به یک هوای پاک نیاز داری... چیزی شبیه حرم...

2- تصمیم دارم دوباره بنویسم، نه تنها در این دلکده، که در دفتر خاطراتم نیز... دوست دارم تنهایی هایم را پر کنم از خودم. خودی که مدت هاست مرا تنها گذاشته...




  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ


رسیده‌ام به چه جایی... کسی چه می‌داند

رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه می‌داند


میان مایـی و با ما غریبه‌ای ؟! افسوس...

چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می‌داند


تمام  روز  و  شبت  را  همیشه  تنهایی

«اسیر ثانیه‌هایی» کسی چه می‌داند


برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند

چه‌گونه گرم دعایی؟ کسی چه می‌داند


تو  خود  برای  ظهورت  مصمّمی  اما

نمی‌شود که بیایی کسی چه می‌داند


کسی اگر چه نداند خدا کـه می‌داند

فقط معطل مایی کسی چه می‌داند


اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...

تو جمعه جمعه می‌آیی کسی چه می‌داند


کاظم بهمنی


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ


http://www.negarkhaneh.ir/UserGallery/2009/3/sinaafshar_04120000_1.jpg



بر دشمن و دوست، اعتبارش پیداست
در سینۀ عاشقان مزارش پیداست


نوروز سر سفرۀ زهرا هستیم
سالی که نکوست از بهارش پیداست



* نوروزتان فاطمی*



  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ




  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نماز

۱۴
دی





  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی