قصه دلبری
بالاخره بعد حدود یک ماه #کتاب #قصه_دلبری رو تموم کردم
در تمام طول کتاب به این فکر کردم که من چقدر حسودم!...
آخه مگه میشه کسی انقد آدمو دوست داشته باشه؟؟؟
- ۹ نظر
- ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۴۸
بالاخره بعد حدود یک ماه #کتاب #قصه_دلبری رو تموم کردم
در تمام طول کتاب به این فکر کردم که من چقدر حسودم!...
آخه مگه میشه کسی انقد آدمو دوست داشته باشه؟؟؟
و من آموختم که برای قبول شدن در آزمون رانندگی، علاوه بر نذر، باید موقع دنده عقب کاملا برگشت، دیدن تو آینه جلو بی فایده س!
افسره از ته دل دوست داشت قبولم کنه، رانندگیم چششو گرفته بود، طوری که موقع پیاده شدنم گفت شما قابلیتش رو داری که خیلی زود قبول بشی، ولی ردت میکنم که دیگه یادت نره موقع دنده عقب برگردی عقب رو نگاه کنی!
گاهی وقتها یه نگاه میتونه پنجاه و پنج تومن براتون آب بخوره، پس برادرم نگاهت!
میگما برای قبولی تو آزمون رانندگی چه نذری مجربه؟
کسی تجربه ای نداره؟؟
فک کنم تو تاریخ هفت هزارساله ی کاشون سابقه نداشته که دوم اردیبهشت انقد هوا سرد باشه که پتو بکشیم رو خودمون!
کوچمون آش رشته پختن، یادشون رفته آردش کنن
درنتیجه انقدر شل و آبکی بود که اگه قلاب مینداختی قشنگ سه چهارتا ماهی میومد بالا!
از پیازداغ و حبوبات هم چندان خبری نبود، بهرحال گرونیه!
علی و زینب که رسما با ماکارونی اشتباه گرفته بودن، نشسته بودن رشته ها رو با دست میگرفتن میخوردن!
با همه این تفاسیر نذر شون قبول
هزاره ای یه بار که مناجات شعبانیه میخونم، یه نگاهی به چپ و راست میکنم و میگم «منو میگه؟؟»
چقدر این مضامین والاست
+الهی نسل ما رو خادمان حکومت مهدوی قرار بده...
تولد صاحبمون مبارک