ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۲۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

هندوانگی

۱۸
ارديبهشت

بعد از کلی بالا و پایین کردن و کوبیدن تو کمر هندونه های مغازه، یکی انتخاب کردم که از مجموعه معیارهای هندونگی، فقط #هندونه_بودن رو داره، یعنی جوریه که میتونی با قطعیت بگی خیار یا موز نیست!

یه نسبت فامیلی دوری با هندونه های دیگه داره!(پیرو پست قبلی)


اسطرلابِ هندونه شناسیِ من از کار افتاده یا کلا هندونه خوب دربازار موجود نمیباشد؟؟


جالبه که همچین هم ژست گرفته بودم که خانمه درحالی که چشاش قلب قلبی شده بود روبه من میگفت:«بلدین هندونه سوا کنین؟»

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

سی تا مشت ناقابل

۱۷
ارديبهشت

یکی از محبوب ترین اعمالی که تو مفاتیح وارد شده مربوطه به شب اول ماه رمضانه

همون سی تا مشت آب یخ و گوارا منظورمه


یادش بخیر مجرد که بودم تنها عملی که تو کل مفاتیح بهش مقید بودم همین بود که برم تو حیاط باصفای خونه پدری و سی تا مشت آب (مشت که نه، در واقع سی تا بیل آب) بریزم  تو صورتم، همچین که ششام  حال میومد.



یادش بخیر، کجایی مجردی؟؟


امسالم  نه تنها نتونستم آب بریزم تو صورتم، بلکه دم سحر علی بیدارشد و زد به گریه، حتی سحری هم نشد کامل بخورم... فلذا الان میتی هستم که نگاهم رو از رو عقربه بزرگه برنمیدارم!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

چش قلمبه

۱۵
ارديبهشت

از جمله کارهای روتین هرروزه ام اینه که کتاب چشم قلمبه ی علی رو بازکنم و تو هوا و با آهنگ بخونم: سیب زمینی فامیله با سیبهای درختی!


علی هم دست بکنه تو سوراخ چشم سیب زمینی بخت برگشته!


واقعا از نظر علمی سیب زمینی فامیله با سیبهای درختی؟؟

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

ملکه !

۱۴
ارديبهشت

اگه اینقدری که علی هوای منو داره و نمیذاره دست به سیاه و سفید بزنم، باباش هوامو داشت،

الان ملکه الیزابتی بودم برا خودم!


والا بوخودا!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

هرکی نخره خره!

۱۲
ارديبهشت

تفاوت جامعه ی احساسی و جامعه منطقی در رفتار خرید مردم مشخص میشه

جاییکه وقتی شایعه ی گرونی بنزین رو میشنوند، مردم احساسی میریزن تو پمپ بنزین و تا خرخره تو باکشون پر می کنن

ولی جامعه منطقی با شایعه ی گرونی، از حد نیازش هم کمتر مصرف میکنه تا قیمت برگرده سرجاش!


آخه برادر من! مگه اون باک چقد جا داره؟؟؟ دیگه روغن مایع نیست که ده تا ده تا بخری انبار کنی! فوقش تا یه هفته دیگه بنزین داری، آخرش که چی؟؟؟


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

باید ساخت...

۱۱
ارديبهشت

پیشینیان در کار این دنیا، با ما چه گفتند؟

گفتند باید ساخت

گفتند باید سوخت


گفتیم باید ساخت!

 اما نه با دنیا، که دنیا را...

گفتیم باید سوخت!

اما نه با دنیا، که دنیا را....


مرحوم قیصر امین پور

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نمیدونم علی از داشتن پدر و ماری مثل ما احساس خوشبختی داره یا نه!

و همچنین نمی دونم این احساس همه ی پدر و مادراس یا فقط من همچین فکرایی میزنه به سرم!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

سفر به دیار پلها

۰۸
ارديبهشت

این اولین سفر دونفره ی ماست، مادر و پسری!

سفر به شهر پلها (سی و سه پل، پل خواجو، پل فلزی، پل وحید! و الخ) میرم به دیدار یاران قدیمی،  فوامیل دور، رفقای مومن ارزشی!

اصفهان رو دوست دارم، چون میتونی تو میدون امامش، برای چند ساعتم که شده، از شر بلوای مدرنیته، به کاشیای  مسجد شیخ لطف الله پناه ببری، یا میتونی خود شاه عباس بشی رو تخت عالی قاپو و فارغ از هیاهوی تاج و تخت بشینی به تماشای چوگان بازی، یا شایدم بشی یه زن پوشیه زده ی  عصر صفوی، که اومده واسه جهاز دخترش مس قلمزنی بخره!

اصفهان رو دوست دارم چون منو میبره به فضای سنتی سیصد چهارصد سال پیش، وقتی بشر به جای نون لواش، هر روز صبح، نون سنگک دورو خاشخاشی میخورد ،ظهر قیمه ریزه و اشکنه میزد به بدن و شب، سرش رو به جای گوشی موبایل، رو بالش پنبه میذاشت، آخر سرم سرش به سجده ی شکر میرفت رو مهر...


فقط خداکنه این پسره از دماغمون در نیاره سفر نوستالژیکمونو!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

احباط

۰۶
ارديبهشت

اعمال بعضی از ماها، مث اسفناج میمونه!

 وقتی نپخته س فک میکنی خیلی زیاد و گنده س

 ولی وقتی میریزی تو قابلمه و میپزی، میبینی پشیزی بیش نبوده! 

انگاری حبط میشه!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

وابستگی

۰۵
ارديبهشت

علی بشدت به چادر نمازم حساس شده، طوری که وقتی از تو کشو درش میارم میچسبه به من و میزنه زیر گریه، اگه سر کنم که دیگه خودشو میزنه به زمین و زمان!

این حد از وابستگیش منو نگران میکنه

یه چیزی سر جای خودش نیست

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی