ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

زلیخای زمان

۰۳
ارديبهشت

بچه های خواهرشوهرم شبا سر دیدن فیلم یوسف با مامان و باباشون دعوا میکنن!


بابا چی میخواید از جون این پیغمبر!؟ 

زلیخا دست از سرش برداشت، شماها دست برنمیدارید؟؟

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

سال مظلوم

۰۳
ارديبهشت



و العصر...

قسم به زمانِ مظلوم...

قسم به نود و هشت و نود و نهِ بینوا که چوبِ ندانم کاریِ ما را خورد...

قسم به سال... که گناهش را ما کردیم و فحشش را به او دادند...


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

بازم عمه...

۰۲
ارديبهشت

آیا واقعا رواست که برادرزاده ی آدم طراح سایت باشه، اونوقت آدم بره دربدر دنبال طراح قالب بگرده؟؟!


چرا با عمه هاتون صادق نیستید؟

چرا همه چیز رو درمورد خودتون به عمه هاتون نمیگید؟؟


مگه نشنیدید که میگن رفیق بی کلک عمه؟!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

آبروی آفتابه

۰۱
ارديبهشت

من بدون اغراق میتونم بگم یکی از شیطونترین بچه های خوابگاهمون بودم. به معنای واقعی کلمه شهرآشوب!
البته قرار گرفتن کنارِ ملیحه، میتونست هرموجود سربراه و آرومی رو بشورونه، من که خودم شمه هایی از شوریدگی رو داشتم دیگه جای خود!
یادم میاد شبایی که تازه یاد گرفته بودیم چطور با تلفنهای کرم رنگی که توی سوییته و دکمه ی شماره گیری نداره، زنگ بزنیم به سوییت های دیگه ( و این یکی از اکتشافات من بود، چرا که قبل از من کسی از این قابلیت تلفنها خبر نداشت!) و چه شیطنتها که ما با این تلفن ها نکردیم! و چه بچه ها که سرکار نذاشتیم! یکی از مواردش این بود که زنگ می زدیم سوییتهای دیگه و میگفتیم برا امر خیر مزاحم شدیم و برای پسر فرضیمون خواستگاریهایی راه مینداختیم.

مدتی که گذشت، پیشرفته تر شدم.
یه مدت سربسر بچه های اتاق میذاشتم و شبا که خوابم نمیبرد، بیدارشون میکردم و وقتی بین خواب و بیداری گیر میفتادن، ازشون میپرسیدم: ببین! یه سوالی برام پیش اومده! بنظرت چرا لوله ی آفتابه از دسته ش درازتره؟!
و بنده خداهای هپروت زده ی از همه جا بی خبر، درحالی که اصلا نمیدونستن کجای این عالم هستن، با چشمای نیمه باز، هرکدوم یه جواب پرت و پلایی میدادن و فردا، این من بودم که همون جواب رو براشون دست میگرفتم و باز یه ساعت سربسرشون میذاشتم.
البته یه بارم اونا خواستن تلافی کنن و منو از خوابِ سنگینم بیدار کردن و ازم پرسیدن: بنظرت چرا لوله آفتابه از دسته ش درازتره؟
و من غرق در افکارِ خواب زده ی خودم جواب داده بودم: برای اینکه آبروش حفظ بشه! :)))
البته هنوز نمیدونم چرا اون جواب رو دادم و مطمئنم که از ناخودآگاهم برخواسته، ولی هرچی فکرشو میکنم خیلی جواب بکر و به جایی بوده! 



نتیجه ی اخلاقی۱: هیچ وقت با آدمهای انتقامجو در نیفتید!

نتیجه اخلاقی ۲: همیشه و در همه حال، به فکر حفظ آبروی بقیه باشید! حتی آبروی آفتابه ها!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی