ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۱ مطلب با موضوع «تبریک» ثبت شده است

پسرک من
دوباره تولدم گذشت، و من نتونستم سر موعد برای تو نامه بنویسم. ولی الان هم دیر نیست. می نویسم تا برات یادگاری بمونه...

علی قشنگ من!
امروز روز تولد 31 سالگی منه. 
و من خودم رو هنوز اون دختربچه 15 ساله میبینم که آروم می نشست تا ننه موهاش رو ببافه... 
همون دختری که غزلای حافظ مونس دلتنگیاشه و بزرگترین تفریحش چرخیدن تو قفسه های کتابخونه مدرسه... 
اما نه... من بزرگ شدم... 
من با حرف آدما که میگن سن یه عدد بیشتر نیست مخالفم.
سن فقط یه عدد نیست.
بلکه یه کوله بار تجربه ست. کلی دانایی و یادگیری پشتشه
و هیچوقت من همون دختربچه خام 15 ساله نیستم با اون صفای باطن! هرچی زمان گذشته، انگار روی آینه دلم یه غبارهایی نشسته که نمیذاره خود واقعیم رو داخلش ببینم.

پسر گلم!
توی نوجوونیم از حضرت امام رحمت الله سخنی شنیده بودم به این مضمون که گناه، مثل ریشه های درخت میمونه. هرچی شما بیشتر گناه کنید، این ریشه ها قطورتر و سخت تر میشه. و هرچی سن میگذره، ریشه های این درخت بیشتر توی زمین فرو میره. پس میرسه به جایی که دیگه نمیتونی این ریشه ها رو از خاک دربیاری...
ولی وقتی جوان هستی، این ریشه ها سسته، خیلی راحت تر میتونی از خاک جداشون کنی.
پس تا جوونی و صفای دل داری، نذار گناه توی وجودت ریشه کنه. 
تا زوده به خودت برس و خودسازیت رو شروع کن، نکنه یه روزی به خودت بگی دیگه برای این حرفا دیره!

گل قشنگ من!
من از خدا بسیار ممنونم که تو رو به زندگی ما بخشید. 
وجود تو نقطه عطفی شد توی زندگی دونفره ما
اعتقاد من اینه که یکی از بزرگترین سرمایه های زندگی آدما، فرزندانشون هستن. 
سرمایه هایی که از زمین و خونه و ماشین و حساب بانکی خیلی برتر و بزرگترن.
و انگار خداوند با هر فرزندی که به زندگی آدم اضافه میشه، نور و رحمت خودش رو به اون زندگی بیشتر میتابونه.
اگه الان تو بین ما می چرخی، قل می خوری، ما رو میبوسی، و اگه ما کنار هم بشینیم حتما باید بیای و بین ما جایی برای خودت باز کنی (حتی اگه یک سانت جا باشه!) اگه ما رو با حرفهای بانمک و شیطنتای خاص خودت میخندونی، اگه وجودت به ما انگیزه و هدف میده برای حرکت بیشتر، پس ما سرمایه داران بزرگی هستیم. 

عزیزدلم!
یکی از ویژگی های خوبی که در تو دوست دارم، عزت نفسته.  امیدوارم که همیشه این عزت نفس رو حفظ کنی و هیچوقت خودت رو با بی عزتی برای چیزی یا کسی خار و حقیر نکنی...

این روزها دارم سعی میکنم تلاش کردن و پرتلاش بودن رو یادت بدم. 
یادت بدم که برای چیزی که میخوای بجنگی، حتی اگه به دست آوردنش کمی سخت باشه
چون آدمی که تلاش نمیکنه و آدمی که امید نداره، هردوشون مثل مرده ی متحرکی میمونن که هیچوقت به هیچ جا نمیرسن!

در آخر تولدم رو از طرف تو به خودم تبریک میگم و سعی میکنم در 32 سالگی، مامان بهتری برات باشم. با کلی انگیزه و انرژی، با کلی امید به آینده...

از طرف مامانی که خیلی دوستت داره
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی