ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

پست حرام!!!

۲۱
ارديبهشت

به هر کس می خواهی رأی بده
اما جواب خدا را هم باید آماده کنی

...

اگر فردا خدا گفت: چرا به این رای دادی؟
باید بگویی، این آدم دینداری بود،
 باتقوا بود،
خیانت نمی کرد،

اینها را باید بگویی

اگر نگویی
آنوقت شما با تمام خیانت هایش شریک هستی

....

حالا باید بگردی و فردی با این مشخصات پیدا کنی و به او رای بدهی

....

کسی که در نظام مسئولیتی دارد
ولی آرمانهای آن را آنگونه که امام بزرگوار گفته است، در دل قبول ندارد،‌
آن پست برای او حرام شرعی است...


مقام معظم رهبری
سخنرانی روز مبعث، 96/2/5


پ.ن: خداوکیلی به هرکسی میخواهید رای بدهید از روی علم و آگاهی رای بدهید.

نکند کسی از روی تعصب به این حزب، به آن نامزد، یا به خاطر لجبازی با فلانی و بهمانی رای بدهد...

خداوکیلی به فکر فردای دنیا، و فردای آخرت خودمان باشیم...



  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

روز جوان گذشت و ما گرچه دارد روزگار جوانی مان سپری میشود، اما هنوز جوانیم!

جوانیم و جویای نام ...

جوانیم و مارکوپلو...


و من از هر خصلتم بتوانم دست بکشم، از مارکوپلوییّت (مصدر مارکوپلو بودن!) نمی توانم.

و نمی توانم از مسافرت چشم بپوشم وقتی رفقای قدیمی دانشگاه یزد همه باهم قرار می گذارند بروند یزد و وقتی دوستان خَش قدیمی از اصفهان و کرمان و شیروان و غیره و کذا می کوبند و می آیند، من چرا نروم؟


و وقتی حضرت آقایمان اصرار می کند که برو یزد دیداری تازه کن و چند روزی هم برو میبد خانه ی رفیقت و کنگر بخور و لنگر بینداز، چرا نروم؟؟؟


و وقتی رفیق به این خوبی داری، و دلت هم برایش خیلی تنگ شده و سالهاست روی ماهش را ندیده ای و از قضا بارها و بارها از دست پخت خوب مادرش برایت مثنوی ها سروده، وسوسه می شوی و میروی روی مخ داداش کارفرمایت و با هزارترفند دوروز مرخصی میگیری و سپس میروی توی سایت raja.ir و بلیطها را چک میکنی و دست آخر قطار کاشان-میبد را خفت میکنی و راه میفتی...


و فقط خدا میداند که این سفر چقدر به من انرژی داد (گرچه در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر او بوده ام و صورت زیبایش در آئینه قلبم منقوش است!!!! - اقتباس از نامه ی عاشقانه ی حضرت امام به همسرشان)


و فقط خدا می داند که من در این سه روز چند سال جوانتر شدم، چرا که دیدار استاد عزیز و دوستان مومن و صمیمی ام مثل آب خضری بود که بر سروکله ی من پاشید... و مرا سرشار از زندگی کرد...













پ.ن1: سفر خوب است... گاهی سفر کنید... و من بدون سفر همچون کوزه ی سفالی خشکیده شکسته ای هستم که نه خودش زندگی میکند و نه برای اطرافیانش زندگی می گذارد...!


پ.ن2: پنجشنبه طبق روال معمولِ خانواده ی رفیقم، رفتیم روستای پدری شان _عقدا_ از توابع میبد... (عکس ها متعلق به عقدا می باشد!) روستایی با قدمت بسیار، و قلعه های زیبای قدیمی و کوچه باغهایی با دیوارهای گلی و درختان بیرون زده از باغ! و شعری که هرچه به مخ فندقی ام فشار آوردم یادم نیامد! و الان به لطف گوگل عزیز پیدایش نمودم:


مشکل شرعی ندارد بوسه از لبهای تو!

میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است...


پ.ن3:حتما در دیدار از یزد، از این روستای زیبا هم دیدن کنید.

خانم فامیل دور ! بیا اینم تبلیغ روستاتون!


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

امید...

۰۳
ارديبهشت


ای درخت آشنا!


شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟

یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟

این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:

چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده

من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:

ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب می رسد

ما دوباره سبز می شویم!


قیصر امین پور


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی