ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

مدتی بود که احساس میکردم مثل قبل نیست... خیلی خوب کار نمیکرد، میدونستم یه چیزیشه ولی هی خودمو به اون راه میزدم، نه من به روی خودم میآوردم نه اون، ولی میدونستم یه چیزیشه...

یخچالمونو میگم!

 مریض احوالیشو میشد از شیرهای ترشیده، میوه های کپک زده و نون سنگکای بیات شده توی فریزر فهمید، تا اینکه پنجشنبه دل رو زدیم به دریا و دکتر آوردیم بالا سرش...

دکتر گفت این از تو برفک داره، باید تا شنبه صبر کنید که برفکاش آب بشه. حضرت آقا گفت ما تا یه ساعت دیگه برفکاشو آب میکنیم شما برگرد درستش کن، دکتر گفت نهههه این یه عالمههههه برفک داره، تا شنبه هم شاید آب نشه (مگه اینجا سیبریه؟؟؟) در اون لحظه احساس کردم با یه کوووووه برف پشت فریزر مواجهیم و الانه که با آب شدن یخا سیل راه بیفته و کاشون رو ببره!

یخچال فریزر رو خاموش کردیم و وسایلشو بار زدیم و بردیم خونه مادرشوهرم، یه سری چیزا رو هم گذاشتیم گفتیم اینا که دیگه نمیترشه (بماند که همونا هم تو گرما ترشید) رفتیم دوساعت بعد که برگشتیم ذره ای یخ نمونده بود تو فریزر... ای به تو روحت صلوات دکتر! نمیفهمی آدم بچه دار نمیتونه دوسه روز بی یخچال سرکنه؟؟؟ ینی آب یخم نداشتیم حتی بخوریم!

شنبه دکتر اومد ویزیت کرد، تشخیصش سرطان برد بود! (بردش خراب شده) و تا ده روز دیگه باید صبر کنیم که برد جدید از تهران برسه (عهد فتحعلی شاه هم یه محموله پستی زودتر از ده روز از تهران میرسید)

خلاصه که فعلا در فراق یخچالمون گرگر میسوزیم و تو ماشین به یادش مرتضی پاشایی گوش میدیم و شرشر اشک میریزیم!

و خدا خیر بده یخچال کوچولوی داداش کارفرما رو که از محل کارش آوردیم و تو این خرماپزون شده ناجی خانواده ی کوچک ما... و اگه نبود که بدبخت بودیم. 

یخچال قشنگم! ببخشید که قدرتو ندونستم، اگه درست بشی قول میدم هرروز سی بار دست و پاتو ببوسم... تو فقط برگررررررد!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

شبا که میخوایم بخوابیم، حاجعلیاقا بعد ازین که یه ساعت رو کله و دست و پای من میپره و از هفت ناحیه ناقصم میکنه، میره پیش باباش و مث جوجه ها سرشو زیر دستای بابا فرو میکنه که یعنی کمرمو ماساژ بده تا خوابم ببره! اگه هم باباش خواب باشه انقد اعتراض میکنه تا بیدار بشه (والا رضاخان هم با اون همه زورگویی نمیتونست اینجوری وسط خواب و بیداری از باباش ماساژ بگیره!)

پنج دقیقه که ماساژ گرفت دوباره میاد میپره رو سر و فرق من!

دوباره میره پیش باباش

دوباره میاد...

و این تسلسل انقدر ادامه پیدا میکنه تا جایی وسط این بازیا بیهوش بشه و بیفته یه گوشه!

یعنی این بچه تا آخرین قطره خونش برای نخوابیدن مقاومت میکنه!

(برای اثبات مطلب میتونید به ساعت پست گذاشتن های من توجه فرمایید)

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

هیچوقت، به زندگی هیچکس غبطه نخور...

تو نمیدونی اون چه سختی هایی رو توی زندگی از سر گذرونده

نمیدونی چه شبایی رو با اشک به صبح رسونده

نمیدونی چه لحظاتی رو ترسیده، یا چه سالهایی رو تنها مونده

شاید اون عادت نداره از رنج هاش برای کسی بگه

شاید اگه تو جای اون بودی، اونه مه رنج و غصه رو طاقت نمی آوردی...


هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن...



وقتی دوستی رو که فک میکردم از خوشبخت ترین آدمای کره زمینه بعد از چندسال تو خیابون دیدم، چنان سر درد دلش باهام باز شد و از رنجهای زندگیش گفت که دهنم باز مونده بود! فرصت نمیداد قبلی رو هضم کنم تا بعدیش رو بگه... فقط اون لحظه گفتم خدا روشکر که جاش نیستم...من فقط ظاهر زندگی اونو دیده بودم.


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

خیلی بده که چیزی که در اسلام مایه مباهات و نشونه اوج احترام به شخصیت زنه، از طرف بعضی منورالفکرها کوبیده میشه و بعنوان نگاه اقتصادی به زن قلمداد میشه!

خانما گول این حرفای بظاهر قشنگ رو نخورید...مهریه یه تلنگره به مرد که خانمتو مفت و مجانی به دست نیاوردی.

 یه لباسم بخواین بخرین باید سر کیسه رو شل کنید، اونوقت تشکیل زندگی همینجور رایگان؟ 



آقائه توییت کرده که کمپین نه به مهریه! نه به نگاه اقتصادی به زن! 

مدیونید اگه فک کنید زورش اومده مهریه بده! ایشون فقط به فکر شخصیت اجتماعی خانمها بوده و بس
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ


حدود هفت هشت سال پیش، یه موسسه قرض الحسنه توی شهر ما تاسیس شد به نام «بهمن ایثار» که بعدها شایعه ی ورشکستگیش منتشر شد و همین باعث شد موسسه کلا جمع بشه.

تو همون روزهای شایعه بود که دوتا مرد گنده تو ایستگاه اتوبوس داشتن باهم اینطور صحبت میکردن:

-میگم شنیدی موسسه «بهمن عیسی» ورشکست شده؟  

-بهمن عیسی؟؟! عیسی پسر مریم؟؟

-آره همون... برمیدارن اسم اماما رو میذارن رو این موسسه ها، بعدم پولا رو بالا میکشن و در میرن!


نویسنده در برهه تاریخی میخواست سرش رو بکوبه تو شیشه ی ایستگاه اتوبوس و با خورده شیشه های عمودی، به هشت روش سامورایی شکم خودشو سفره کنه! تا بلکه مرد الف بفهمه که:

اولا «بهمن عیسی» نه و «بهمن ایثار»

ثانیا عیسی پسر مریم، امام نبود، پیغمبر بود!



این خاطره رو نوشتم که یادم باشه مردم درمورد چیزهایی اظهار نظر کارشناسانه میکنن که حتی تلفظ صحیح اسمشم نمیدونن! پس به حرفایی که از دیگران میشنوم خیلی اعتنا نکنم «ما لهم بذلک من علم، ان هم الا یخرصون1» «دراین مورد هیچ علمی ندارند، بلکه فقط یاوه میبافن بهم»


 که یادم نره هرچی رو شنیدم تا از صحت و سقمش مطمئن نشدم به نفر دوم انتقالش ندم! «و اذا جاءهم امرٌ من الامن اوالخوف اذاعو به2» « و هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنها برسد ( بدون تحقیق) آن را شایع می سازند»


که بدونم یه گوشی همیشه داره حرفای صدمن یه غاز و دریوری منو میشنوه و تو دفترش ثبت میکنه! «و هو السمیع و العلیم3»


1.سوره مبارکه زخرف

2سوره مبارکه نساء

3.آیات بسیاری


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

یکی از دلسوزی هایی که فوق العاده ازش بیزارم، اینه که کسی بهم بگه "تو جهادت بچه داریه، دیگه نمیخاد کار دیگه ای بکنی؛ بچسب به بزرگ کردن بچت"

ینی کسی که بچه دار میشه باید مث مرده ی متحرک چندین سال هیچ حرکتی در راستای اعتلای روح یا روحیه یا افزایش سعه ی وجودیش انجام نده؟؟؟ فقط صبح تا شب چه عوض کنه و مث پو غذا دهن بچه بذاره؟؟(لامصب مگه این پو سیر میشه؟؟)

آب هم که یه مدت یه جا بمونه میگنده! چطور از یه زن بی تحرک انتظار دارید همچنان شاداب و پویا بمونه؟


البته من با اولویت قرار دادن سایر برنامه ها نسبت به بچه کاملا مخالفم. ولی نمیتونم اون سایرها روهم بخاطر بچه نادیده بگیرم.

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

حاج آقا حسینی می گفت:

پیامبر فرموده: بنده ای که نمازش رو در اول وقت خودش بخونه، اون نماز به آسمون میره و به شکلی نورانی و سفید برمیگرده به صاحبش و بهش میگه منو حفظ کردی، ان شالله خدا حفظت کنه

و اگه نمازش رو در اول وقت نخونه، یا حدودش رو رعایت نکنه، اون نماز به آسمون میره و برمیگرده با چهره ای سیاه و ظلمانی، بهش میگه منو ضایع کردی خدا ضایعت کنه.

مواظب باشیم نمازی که قراره کمک حالمون باشه، یه وقت نشه مایه ی نفرین و عذاب! اول از همه به خودم میگم که خیلی اوضاعم خرابه.



پ.ن1:درد اونجاییه که اگه نمازتو اول وقت نخونی، نمازه فحشت میده، اگه اول وقت بخونی، علی کوچولو لگدمالت میکنه! من چه کنم این وسط؟؟

پ.ن2:اگه دقت کرده باشید منبعم حاج آقا حسینی هستند، پس منبع رو از حاج آقا طلب کنید.

پ.ن3: ایشون حاج آقا شهرآشوب، پیش نماز منزل ما هستند، تازگی مجتهد شدن، مقلد هم می پذیرند!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

دیشب خواب دیدم رفتم شامپو پرژک بخرم.

یعنی تو خوابم پرژک همه جور شامپویی زده بود! شامپو قهوه، لیموترش، لیموشیرین، زغال اخته!

یه شامپو لیمو شیرین برداشتم روشو خوندم دیدم نوشته 12هزار و 800

بردم صندوق حساب کنم، خانمه زد تو کامپیوترش، گفت 128هزار تومن!

گفتم یه شامپو 128 هزار تومن؟؟؟ گفت این شامپو حاوی نرم کننده اس، اگه ارزونتر میخای برو شامپو گردو یا انار بردار!( مگه حاوی اورانیومه؟؟!)

منم دیدم اگه شامپو لیمو رو بخرم شوهرم طلاقم میده با این قیمتش، گفتم به جهنم! همون شامپو گردو رو میزنم:\



پ.ن1:خوابمو تعریف کردم که فقط ببینید گرونیا چه کرده با روح و روانم!!

وگرنه قصدم توهین به ساحت مقدس قلم نبود...

پ.ن2: وی پس ازینکه تصمیم گرفت سیب زمینی کیلویی ده تومن رو نخره و مجبور شد قیمه رو با سیب زمینی خلالی های تو کابینت تزیین کنه و سپس قیمه ها رو ریخت تو ماستا، چنین خوابی دید!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نمیدونم چرا تازگی هرچی توی وبلاگ مینویسم (دقیقا هرچی حتی اگه یه سلام کرده باشم) یه عده بهشون برمیخوره و میان خصوصی و عمومی، مودبانه و غیر مودبانه بهم بد و بیراه میگن!


واقعا چه بلایی سر اعصابا اومده؟ به خودتون مسلط باشید مردم!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

تایتانیک 2

۱۸
تیر

«آقای رحیمی! شما دیگه چرا؟ شما به اینا میگید بچه؟

اگه این بچه ها نبودن که مملکت رو هوا بود... میدونید چرا تونستن مملکتو نگه دارن؟ 

چون قلباشون مث سی چهل سال پیش شما پاک پاکه!»


این سنگین ترین تیکه ی گاندو به مسئولای نظام بود.



پ.ن1: یعنی صدتا سخنرانی رائفی پور و حسن عباسی نمیتونست به اندازه ی گاندو ماهیت بی خاصیت دولت رو به مردم نشون بده! دم عواملش گرم

پ.ن2: ینی انقدری که صداوسیما گاندو رو سانسور کرد، تایتانیک رو سانسور نکرده بود!

پ.ن3:فقط فیلمش یه نقد جدی داشت، آخرش معلوم نشد محمد شب قورمه سبزیه رو با مامانش خورد یا نه! پایانش باز بود!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی