درد را از هر طرف بخوانی درد است..
هیچوقت از سیزده بدر خوشم نمیومد، از بچگی... چون هیچوقت نه جایی رو داشتیم که بریم، نه ماشینی! و نه فامیل باحال و منسجمی که باهاشون خوش بگذره!
واسه همین قضیه، سیزده بدر یه دافعه ای داره برام، یه حس دلگیر دارم بهش... همیشه همه تو سبزه و چمن بهشون خوش میگذشت و ما تو خونه کز کرده بودیم.
شاید توی این بیست و نه سال، سه چهارتا سیزده بدر بهم خوش گذشته باشه! یکیش مال زمانیه که داییم زنده بود و اون مارو میبرد گردش (یعنی حدود نه سالگیم)
یکی دوتاشم مال خاطرات برزکه (بَرزُک روستای پدریم)
ولی امسال کاملا بی حسم، بی حس دلگیری... چون میدونم هیچکس، هیچ جا نمیره! یه جورایی هممون یکدستیم! چقدر یکدستی خوبه جداً !
پن:حسود نیستم، فقط یه جایی توی احساسم از بچگی، درد میکنه، از همون ضمایر ناخودآگاه که آدم نمیدونه دقیقا کجاست و چیه، فقط میدونه که هست... و درد میکنه...
- ۹۹/۰۱/۱۲
- ۱۹۱ نمایش
برعکس تو
ما تقریبا تمام سیزده بدرامونو بیرون در می کردیم
یه خانواده باحال و پایه داریم(کل خاندانمون به گردشن.. چه خانواده پدری و چه مادری) فقط یه دو سه سالی رو خونه بودیم
اونم فقط بخاطر کار پدرم بود که اون روز باید میرفت بازرسی و خونه نبود و مامان میگفت چون باباتون نیست بیرون نمیریم حتا با اصرارای عموهام بازم قبول نمی کرد! امسالم که اینطوری شد
آهان در مورد جا و مکان هم بگم که
مشهد و اطرافش پر از جاهای دیدنی و باحاله که حیف و صد حیف وگرنه این روزا مشهد و حومه غوغا بود :((