حضرت کریم...
اصلا همین علی کوچولو رو، ما از توسل به عنایت حضرت کریم اهل بیت داریم...
از کرامات حضرتش همین بس، که پسر بزرگه ی مولاست...
- ۷ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۸
اصلا همین علی کوچولو رو، ما از توسل به عنایت حضرت کریم اهل بیت داریم...
از کرامات حضرتش همین بس، که پسر بزرگه ی مولاست...
داداش بزرگه استاد دانشگاهه
امشب یه چیزی تعریف کرد که به کل از این نسل دانشجو ناامید شدم، انگار چیزی از جنس مادرانگی ته دلم لرزید.
میگفت دختره میشینه تو سالن دانشکده، تکیه میده به دیوار، پاهاشم دراز میکنه، بماند که شلوارش تا وسط ساق پاشه و پاهاش پیداست، وقتی میبینه داری میای، حتی پاهاشو جمع نمیکنه که رد بشی! همینقدر نابود! همینقدر بی ادب!
داداش بزرگه عضو هیئت علمیه، جوانک هم نیست، محاسنی داره و مشخصه که استاده، یعنی کسی با دانشجوها اشتباهش نمیگیره
مادرو پدرا چی یاد این نسل دادن جز زبون درازی و بی ادبی و طلبکاری؟؟؟
برای بچه هام بشدت نگرانم، یه چیزی ته دلم می لرزه...
و ما به شدت و با تمام قوا در حال حمله بودیم، که باد صبا با یه ضدحمله، ما رو غافلگیر کرد... باید بگم که رکب خوردیم!
این چه اخلاق بدیه که بادصبا داره که هرروز یکی دو دقیقه زودتر از دیروز اذون میگه؟؟ شاید یکی هنوز شربت خاکشیرش رو نخورده باشه!
اصلا همین که کارگردان این فیلمه،رضا یزدانی رو بعنوان بازیگر آورده،یعنی خدا به اندازه کافی زدتش ! ما دیگه لازم نیست چیزی بگیم...
دیگه نگیم از اینکه تنها حربه کارگردان برای جذب مخاطب و پوشوندن ضعف های فیلمنامه،انتخاب دخترای خوشگل و گنجوندن عاشقانه های تکراری و کلیشه ای توی فیلم بوده!
یادمه بچه که بودم، بابا یه رادیوی چوبی بزرگ داشت که گذاشته بود تو آشپزخونه...
سحرای ماه رمضون چه کیفی میکردیم وقتی ازش صدای دعای سحر پخش میشد.
بعد از رفتن بابا، دیگه هیچوقت حس سحر، اون حس سحر قبلی نشد...
امسال با وجود هفت تا سحری که گذشته، هنوز ما دعای سحر رو تو خونه نشنیدیم! چرا که مراسم سحری در سکوت کامل خبری برگزار میشه!
نانت نبود؟ آبت نبود؟ ای مرد!
ول کن جهان را... قهوه ات یخ کرد!
یکی از آشناهامون برا پسرش رفته بود خواستگاری، پسندش نشده بود، میگفت فرهنگمون بهم نمیخوره.
پرسیدیم چطور؟ گفت «آخه دختره یه خیار برداشت، پوست گرفت، یه برش طولی از وسط بهش زد، من ازینکارش خوشم نیومد، بهتر بود برش عرضی میزد و حلقه حلقه میکرد!
به همین سوی چراغ! ازون به بعد همیشه تو مهمونیا نگرانم نکنه به خیاری برش طولی بزنم و بی کلاس بنظر بیام!
به جون همین وبلاگ که میخام دنیاش نباشه اگه ذره ای خالی بسته باشم!
بعد از کلی بالا و پایین کردن و کوبیدن تو کمر هندونه های مغازه، یکی انتخاب کردم که از مجموعه معیارهای هندونگی، فقط #هندونه_بودن رو داره، یعنی جوریه که میتونی با قطعیت بگی خیار یا موز نیست!
یه نسبت فامیلی دوری با هندونه های دیگه داره!(پیرو پست قبلی)
اسطرلابِ هندونه شناسیِ من از کار افتاده یا کلا هندونه خوب دربازار موجود نمیباشد؟؟
جالبه که همچین هم ژست گرفته بودم که خانمه درحالی که چشاش قلب قلبی شده بود روبه من میگفت:«بلدین هندونه سوا کنین؟»
یکی از محبوب ترین اعمالی که تو مفاتیح وارد شده مربوطه به شب اول ماه رمضانه
همون سی تا مشت آب یخ و گوارا منظورمه
یادش بخیر مجرد که بودم تنها عملی که تو کل مفاتیح بهش مقید بودم همین بود که برم تو حیاط باصفای خونه پدری و سی تا مشت آب (مشت که نه، در واقع سی تا بیل آب) بریزم تو صورتم، همچین که ششام حال میومد.
یادش بخیر، کجایی مجردی؟؟
امسالم نه تنها نتونستم آب بریزم تو صورتم، بلکه دم سحر علی بیدارشد و زد به گریه، حتی سحری هم نشد کامل بخورم... فلذا الان میتی هستم که نگاهم رو از رو عقربه بزرگه برنمیدارم!