ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

زنده باد خودم!!!

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ





جمعه بود و ما طبق معمول خودمان را دعوت کرده بودیم خانه ی ننه. ساعاتی بعد افطار بود ، آنهایی که هرشب پایه ی جلسه قرائت بودند رفته بودند و ما تنبلان شیرازی نشسته بودیم کنار ننه.


این ننه ی مادری ما حکایت باحالی دارد. مادر 9 فرزند است که 6 تایشان مرده اند و یکیشان زنده شده است (بدین معنی که شهید شده) و اکنون دوتا فرزند برایش مانده است. مادر ما و خاله مان. شوهرش را هم سال 67 از دست داده اما همچنان بعد از سالها و بعد از داغهای مکرر، صبور است با دلی زنده و جوان.

پای خاطراتش که می نشینی، نمیخواهی از جا بلند شوی، حتی اگر دفعه ی صدم باشد که خاطره را تکرار می کند. از خوابی که قبل از تولد دایی شهیدمان دیده، تا یاد کودکی هایش که از فرط احساس خوشبختی دستهایش را بال می کرده و فقط در مزرعه ی پدرش می دویده و پدر که میگفته نگار مرد خانه ی من است! 



و مثل همیشه ننه شروع کرد به تعریف کردن از خوابی که تازگی ها برای فرزند شهیدش دیده است. محمدتقی کوچکترین فرزند ننه که هروقت به خوابش می آید به شکل بچه است. 

حرف پشت حرف پیش آمد و ننه رسید به اینجا که:

نزدیکی های انقلاب بود. آن موقع ها ماه رمضان افتاده بود وسط تابستان. مردم مدام تظاهرات می کردند، یادم می آید یک بار وسط تابستان با دهان روزه با پای برهنه از کمال الملک تا دارالسلام را پیاده رفتیم!!! (ناگفته نماند مسافت کمال الملک تا دارالسلام را با موتور برویم شاید نیم ساعتی طول می کشد!!! به جان خودم این یک جمله دقیقا مثل همینجا توی ذهنم هایلایت شد! یک همچین ذهن باکلاسی دارم من!)


چشمهای همه مان گرد شد!!!!

کلید واژه ها را یک بار دیگر این بار نه پیش خودم که با صدای بلند مرور کردم:

وسط تابستان

ماه رمضان

با دهان روزه

روی آسفالت داغ خیابان

با پای برهنه

مسافت کمال الملک تا دارالسلام!!!!


مخم سوت کشید! تازه ننه خیلی با طمانینه میگفت: کف پاهایمان تاول زده بود! نمی توانستیم هردوپایمان را باهم بگذاریم روی زمین! هی ورجه ورجه می کردیم! (ورجه ورجه کردن اصطلاحیست شدیداً کاشانی معادل Jumping یا همان (این پا آن پا) یا (بپر بپر)! شرمنده واژه بهتری به ذهن قندنرسیده ام نرسید!


میخواستم بگویم ننه!!!! آخه با این کلیدواژه ها تازه میگویی کف پایمان تاول زده بود؟؟ ما اگر بودیم که پاهایمان می چسبید کف آسفالتها و مجبور بودیم این پاهای جزغاله شده را بزنیم زیر بغلمان و در ادامه ی مسیر با قیر کف خیابان یکی شویم!


آبجی زهرا با صدای بلند (به دلیل سنگین بودن گوشهای ننه) گفت: ننه! خب چه کاری بود؟ کفش پا می کردید!


حرفش منطقی بود؛ ولی جواب زنداداش منطقی تر بود که گفت: این کارها را کردند که انقلاب پیروز شد. اگر از جان مایه نمی گذاشتند که انقلاب نمی کردند!


کلاه نداشته ی خودم را قاضی کردم، این ها برای انقلاب از خونشان گذشتند، با دهان روزه روی آسفالت داغ خیابان تظاهرات کردند، ننه حتی کوچکترین فرزندش، دلبندش محمدتقی را دودستی تقدیم خدا کرد، من برای اسلام چه کرده ام؟ جز این که وسط این امنیت و عزت پشت وارو زده ام و حتی زورم می آید یک روز قدس ده دقیقه به خاطر خدا با دهان روزه پیاده راه بروم, آن هم نه پا برهنه! نه فاصله ی کمال الملک تا دارالسلام! فقط ده دقیقه با کفش

نه! جان من عزیزتر این حرفهاست که بگذارمش پای آرمانم. بخوابم توی خانه بهتر است!

زنده باد خودم!!!




پ.ن: دروغ چرا؟ بنده خودم هم تا همین لحظه جانم دارد در می آید از فکر اینکه فردا روز قدس را عایا بروم راهپیمایی یا نه! ولی پاهای تاول زده ی ننه و هم مسلکانش که می آید جلوی چشمم از خودم خجالت می کشم. خدا به همه مان توفیق بدهد بایستیم پای چیزهایی که فکر میکنیم باارزش است...




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۴/۱۸
  • ۴۹۵ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۲)

  • طاهره اشرفی
  • سلام علیکم
    اولا یه چی بگم اعتماد به نفست من رو کشته کی گفته ورجه ورجه کردن اصیل کاشونیه من از همون اوان قدیم یادم میاد که در دیار ماهم این اصطلاح کار برد داشته و اصلا کاشونی نیست لطفا فرهنگ لغت فارسی رو به نام کاشون مصادره نکن تا اونجایی که یادم میاد باتوجه به ما سبق قبلا هم همچی حرکتی انجام دادی در مکتوبات پیشین 
    دوما دم ننت گرم  یاد ننه خدا بیامرز خودم افتادم دلم برا ننم تنگ شد ما به ننمون میگفتیم ننه سید چون از سادات بود 
    سوما تنبل آخ یه ده دقیقه راهپیمایی اینقد استخاره و برم نرم داره مثل من خواب بمون و اصلا نرو و فقط عذاب وجدان داشته باش که چرا نرفتی؟؟؟(البته نرفتن بنده از سر بی قیدی نبود نبودن وسیله نقلیه که تا محل راهپیمایی برساند، خواب موندن ، و....)
    چهارما خیلی زور آدم میاد ادم 9 تا بزاد فقط دوتا بمونه البته اون که شهید شده حسابش کلا جداست منم اتفاقا مامانم دو تا بچه بیشتر نیستم خودشو یه برادر چقد من دوست داشتم خانواده مادریم شلوغ پر جمعیت باشن خیلی هیشکی نداریم
    پاسخ:
    علیکم السلام
    اولا که عه!!! راس میگی؟ میگما فامیل من حدس میزنم که در قدیم یزد یه روستایی بوده در حومه ی کاشان! وگرنه نمیشه اینهمه لغت مشترک بین دوتاشهر که بهم ارتباطی ندارن وجود داشته باشه!!!!!!
    دوما که خدا ننه سید شما رو رحمت کنه و با جدش محشور
    سوما که اینقدرم استخاره کردم آخرشم خواب موندم و وقتی رسیدم که بنرهاش رو هم جمع کرده بودن!!!!
    چهارما آره والا. خیلی سخته. یه زن صبور میخاد که تحملش کنه
  • طاهره اشرفی
  • نه...نه...مرا نبلعید!
    این التماس نیست
    این آخرین نصیحت کرمی ست نیمه جان
    آویخته به تیزی قلاب
    در گوش ماهیان.
    مهدی سیار
    پاسخ:
    :)
    احسنت عالی بود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی