ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

بادبادک باز...

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ب.ظ



Image result for ‫بادبادک باز‬‎



مدتها بود مشتاق خواندن رمان بادبادک باز بودم.

یادم می آید در آخرین سفر مجردی ام که به اصفهان داشتم، وقتی که با مولا یک روز کامل را اصفهان گردی کردیم و بریانی خوردیم و گپ زدیم و خوش گذراندیم، مولا مرا برد به نمایشگاه کتاب موقت اصفهان...

آه که چه خاطره خوبی از آن روز در ذهنم شکل گرفته. آه که چقدر خوش گذشت و آه تر که چقدر اصفهان را دوست دارم. و دوست گلم مولا را... آن موجود فوق مهربان را ...


همانجا بود که من و مولا مثل شکموهایی که توی کارخانه ی تیتاپ ولشان کرده باشی، کالفراش المبثوث از این غرفه به آن غرفه می پریدیم و ازین کتاب به آن کتاب...

کتابهای تاریخی، رمان، مذهبی، فلسفی، روانشناسی ... و شعر!

اندکی تورق میکردیم و میرفتیم سراغ بعدی.. و گاه که کتابی به نظرمان آشنا می آمد درموردش توضیحکی میدادیم و توصیه ای به خواندن!


و همان جا بود (به گمانم) که مولا کتاب بادبادک باز و دنیای سوفی را بهم معرفی کرد... دنیای سوفی کتابی فلسفی، که مولا میگفت مقداری از آن را خوانده و رهایش کرده... و بادبادک باز، رمانی از نویسنده ای افغانی و مقیم آمریکا...

و الان پس از دو سال و نیم، فرصت به دست داد تا بادبادک باز را بگیرم و بخوانم و غرق در دنیای امیر و حسن بشوم. آنقدر غرق، که شبها خواب پسرکهای چشم بادامی کابلی و هزاره ای را ببینم با همان حس و حالی که در طول خواندن داستان پیدا میکردم...




پ.ن.1: بادبادک باز، نوشته خالد حسینی، ترجمه ی آقای مهدی غبرایی ، کتابی ست بس زیبا... از خواندنش لذت میبرم! آنقدر که این همه سردرگمی و کار روزمره را رها میکنم و خودم را غرق در قصه می بینم.

خلاصه ی کوتاهی از کتاب را در اینجا بخوانید...


پ.ن.2: گاهی دوست دارم از زندگی واقعی فاصله بگیرم و غرق خیال و وهم شوم ... و اگر این کتاب نباشد، غرق خیالات و داستانهای ساخته ی ذهن مشوش خودم می شوم... پس بهتر که غرق توهم نویسنده باشم!


پ.ن.3: دلم گرفته. انگار دوباره دچار آن رگ پنهان رنگ ها شدم!!!

ناشکری نمی کنم. ولی نمیدانم اشکال کار از کجاست که این همه بلا پشت سر هم بر زندگی مان هوار می شود... این همه مریضی.. این همه خسارت... احتمالا باید بنشینیم با شوی گرامی و چند ماه گذشته مان را مرورکی بنماییم...





  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۹/۲۵
  • ۴۸۸ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۶)

  • دچــ ــــار
  • دچار باید بود
    دچار یعنی عاشق 
    و فکر کن که تلخ است
    و فکر کن که چه زیباست

    که ماهی کوچی
    اسیر آبی دریای بیکران باشد
    دچار باید بود :))

    +منم اصفهان رو میدوستم :))
    پاسخ:
    یعنی شعر سهراب رو کلا تغییر دادید!
  • حمیدرضا ندیری
  • زیبا بود
    ما را دنبال کنید.
  • فدایی رهبر
  •  دنبال می شوید.
    خیلی خوشحال میشیم ما رو هم دنبال کنید.

    واااای اشرف...
    چقدر دلم تنگ شد!
    البته الان که بادبادک باز رو دیدم خیلی دلم گرفت... خیلی زیاد
    داستان کتاب رو بوضوح یادمه...
    و بیشتر از اون ذوق دکتر صادقی رو...
    یادش بخیر 
    هر از گاهی دعوتمون میکرد به خوندن!
    راستی کتابخونه ی منزل رو راه اندازی کردم ولی کتاب غیردرسی خیلی کم دارم...
    شاید جمعا ده بیست تا...
    بذار اونا رو بخونم باز یورش میبرم به نمایشگاه.
    پاسخ:
    اصن من دانشجویی هرچی یاد گرفتم از دکتر صادقی بود

    باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود!!!

    منم خیلی دلم تنگ شده برا اون روزا. هرچند این روزا هم خوبیای خودشو داره
    اینقدر که تو سر خودتو شلوغ کردی، فک نکنم حالا حالاها به کتاب خوندن برسی!
  • مهر نویس
  • خوندن کتابش درد داشت....دوست داشتم زودتر تموم شه و این همه رنج به خوشی برسه.....اما نویسنده زیرکانه عمل کرده بود...رنجی که هنوز هست و ادامه دارد....
    پاسخ:
    و رنج همچنان ادامه دارد...

    منم با خوندن این کتاب نظرم در مورد افغانی های اطرافم عوض شد
    حالا یه کم با احتیاط تر قضاوت میکنم

    قبلا میگفتم نباید کشورشونو ترک میکردند تا به اینجا برسه. اما الان تردید دارم
  • یک مسلمان
  • سلام...من شروع کردم این کتاب رو به زبون اصلی بخونم...یه پسر پاکستانی به نام فرخ بهم معرففی کرد این کتاب رو...و قراره هر هفته در موردش با هم حرف بزنیم...تا خدا چه بخواهد...


    اما بسیار دلپسب بوده همین چند صفحه ای که خوندم...

    ممنون بابت معرفی تون
    پاسخ:
    البته کتاب بسیار خوبی هست. نثر خوب و قشنگ، داستان محکم 

     ولی باید حواستون باشه، چون نویسنده خودش تو فرهنگ آمریکا بزرگ شده، یه کم در بعضی جاها بی انصافی کرده. 

    من نقد زیادی به این کتاب دارم. شاید بعدها نوشتم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی