واسطه فیض...
پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
دوسه سالی می شود که آبجی زهرا شروع کرده به حفظ قرآن، دو روز کلاسِ چهارساعته در یک هفته
و این افتخار نصیب من است که میزبان محیای چهارساله اش در این هشت ساعتِ هفته باشم
آبجی زهرا عادت خوبی دارد. موقع شروع به حفظ هر صفحه ای، آن صفحه را تقدیم می کند به یکی از ائمه اطهار، یا بزرگی، یا شهیدی و یا دوستی...
آن روز هم طبق معمول مدادش را دست گرفت تا بالای صفحه اسمی بنویسد...
فکر کرد و نوشت: حضرت معصومه (سلام الله علیها) ... و ناخودآگاه فکری از ذهنش گذشت: "معلوم نیست این ثوابهای شکسته بسته ی ما به این بزرگواران برسد!!! از کجا معلوم که اصلا قرائت مرا ببینند!
فورا استغفراللهی بالا انداخت و حواسش را داد به کلاس...
و رویای عجیبی را که همان شب دید، برایم تعریف کرد:
-"" خواب دیدم توی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) نشسته ایم. خادمهای حضرت سبدهای بزرگ میوه را روی دستهایشان حمل می کردند که برای افراد خاصی بود. غبطه خوردم به این همه میوه ی خوشرنگ و آب و خوشمزه، که حتی اسم بعضی از آنها را هم نمی دانستم!
خادمی یکی از این سینی های بزرگ را برای من آورد و گذاشت روبرویم. و من شروع کردم به خوردن میوه ها ... و چه میوه هایی....
مردم اطرافم جمع شده بودند و همه با حسرت به من نگاه میکردند ولی هیچکدام نمی توانستند دست دراز کنند و میوه ای بردارند.
نگاه کردم به پشت سرم. دیدم تو (منِ ام شهرآشوب) نشسته ای و به میوه ها نگاه میکنی. دست کردم زیر گیلاسها و دسته ای گیلاس قرمز درشت ریختم توی دامنت. گفتم بیا اینها مال توست... و تو (امِ شهرآشوب شکمو!) شروع کردی به خوردن گیلاسها... ""
حقیقت این خوابِ شیرینِ میوه ای، تفضلی بود که بانوی دو عالم، در قبال هدیه ی آبجی زهرا، کرده بود. تفضلی که به هیچکس جز آبجی زهرا نرسیده بود و این لطف به من نیز به این واسطه رسید که محیای کوچکش را نگهداشته بودم تا بهتر بتواند قرآن را حفظ کند.
و اینگونه است که محیای کوچک ما، واسطه ی فیض اهل بیت می شود...
پ.ن1: گاهی اوقات حضور کسی، یا مصیبتی، یا غمی را در زندگی مان ناخوش می پنداریم. در حالی که همان ناخوشی، واسطه ی فیض پروردگار است. و اگر آن غصه نباشد، چه بسا خداوند به ما و اعمالمان نیم نگاه هم نیندازد... نگاهمان را به غمهای زندگی اصلاح کنیم.
پ.ن2: میلاد کریمه ی اهل بیت است و امام رضای عزیزدلمان. دهه ی کرامت است و چشممان به دست کَرم کسانی است که عادتشان احسان است و سجیه شان کَرم ...
از این شعر خیلی خوشم آمد. تقدیم به بانوی دو عالم. ولی نعمتمان حضرت فاطمه ی معصومه که درود و سلام مخصوص خداوند بر او باد:
و این افتخار نصیب من است که میزبان محیای چهارساله اش در این هشت ساعتِ هفته باشم
آبجی زهرا عادت خوبی دارد. موقع شروع به حفظ هر صفحه ای، آن صفحه را تقدیم می کند به یکی از ائمه اطهار، یا بزرگی، یا شهیدی و یا دوستی...
آن روز هم طبق معمول مدادش را دست گرفت تا بالای صفحه اسمی بنویسد...
فکر کرد و نوشت: حضرت معصومه (سلام الله علیها) ... و ناخودآگاه فکری از ذهنش گذشت: "معلوم نیست این ثوابهای شکسته بسته ی ما به این بزرگواران برسد!!! از کجا معلوم که اصلا قرائت مرا ببینند!
فورا استغفراللهی بالا انداخت و حواسش را داد به کلاس...
و رویای عجیبی را که همان شب دید، برایم تعریف کرد:
-"" خواب دیدم توی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) نشسته ایم. خادمهای حضرت سبدهای بزرگ میوه را روی دستهایشان حمل می کردند که برای افراد خاصی بود. غبطه خوردم به این همه میوه ی خوشرنگ و آب و خوشمزه، که حتی اسم بعضی از آنها را هم نمی دانستم!
خادمی یکی از این سینی های بزرگ را برای من آورد و گذاشت روبرویم. و من شروع کردم به خوردن میوه ها ... و چه میوه هایی....
مردم اطرافم جمع شده بودند و همه با حسرت به من نگاه میکردند ولی هیچکدام نمی توانستند دست دراز کنند و میوه ای بردارند.
نگاه کردم به پشت سرم. دیدم تو (منِ ام شهرآشوب) نشسته ای و به میوه ها نگاه میکنی. دست کردم زیر گیلاسها و دسته ای گیلاس قرمز درشت ریختم توی دامنت. گفتم بیا اینها مال توست... و تو (امِ شهرآشوب شکمو!) شروع کردی به خوردن گیلاسها... ""
حقیقت این خوابِ شیرینِ میوه ای، تفضلی بود که بانوی دو عالم، در قبال هدیه ی آبجی زهرا، کرده بود. تفضلی که به هیچکس جز آبجی زهرا نرسیده بود و این لطف به من نیز به این واسطه رسید که محیای کوچکش را نگهداشته بودم تا بهتر بتواند قرآن را حفظ کند.
و اینگونه است که محیای کوچک ما، واسطه ی فیض اهل بیت می شود...
پ.ن1: گاهی اوقات حضور کسی، یا مصیبتی، یا غمی را در زندگی مان ناخوش می پنداریم. در حالی که همان ناخوشی، واسطه ی فیض پروردگار است. و اگر آن غصه نباشد، چه بسا خداوند به ما و اعمالمان نیم نگاه هم نیندازد... نگاهمان را به غمهای زندگی اصلاح کنیم.
پ.ن2: میلاد کریمه ی اهل بیت است و امام رضای عزیزدلمان. دهه ی کرامت است و چشممان به دست کَرم کسانی است که عادتشان احسان است و سجیه شان کَرم ...
از این شعر خیلی خوشم آمد. تقدیم به بانوی دو عالم. ولی نعمتمان حضرت فاطمه ی معصومه که درود و سلام مخصوص خداوند بر او باد:
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ " تو" در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم "حاج حسین و پسران" پخش کند
اشهَدُ انّ " تو" در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم "حاج حسین و پسران" پخش کند
پ.ن جدید: حقیقتا منظورم از گذاشتن این پست فیضی نبود که به خودم یا آبجی زهرا رسید. منظورم این بود که همه ی ما یه جور دیگه به اتفاقات زندگی نگاه کنیم.
حالا آبجی زهرای ما به مادربزرگ خدا بیامرزمان رفته و خوابهای خوبی می بیند... ولی ندیدن این خوابها دلیل بر نبودن فیضها نیست.
قطعا تو زندگی همه ی ما گرفتاری هایی وجود دارند. که اگه قشنگ و با نیت الهی و سربلند از اون امتحانا در بیایم، هممون سر خوان اهل بیت و بالاتر از اون، سر خوان خداوند مهمانیم.
- ۹۶/۰۵/۰۵
- ۴۵۹ نمایش